مجله کودک 60 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 60 صفحه 10

نوری از آسمان به زمین شتافت و دیوار کعبه از هم شکافت. در آغوزش پیامبر جا گرفتم،با عطر آسمانی­اش در دامان او پاگرفتم. آن قدر مرا دوست می­داشت که لقمه غذا را ریز می­کرد و در دهانم می­گذاشت. کودک بودم، «اما تنها او را می­دیدم ومانند نوزاد شتری که به دنبال مادرش بدود به دنبال او می­دویدم.» «او هر روز نشانه­ای از اخلاق نیکویش را نشانم می­داد و به پیروی از آن فرمانم می­داد.» از وقتی او را شناختم، « دنیا را مانند کاسه­ای سفالین شکستم و به دور انداختم.» در جنگها آینه­ای بودم در برابرش؛ «در حالی که علاقه من به مرگ بیشتر بود از علاقه نوزاد شیرخواره به مادرش.» سرانجام او رفت و من تنها ماندم «با چشمانی که گویی در آن خار نشسته بود و گلویی که فریاد در آن شکسته بود.تنها و غمگین در سوگ او با بعضی سنگین مانند استخوانی درشت در گلو.» پیامبر را سراسیمه به خاک محمدکاظم مزینانی علی از زبان علی سپردم و دیگران شتر خلافت را به خانه خود بردند. شمشیرم را به دیوار آویختم، «آب دهانم را فرو بردم و بر آتش خشم خود، آب صبر ریختم. آبی که تلخ و زهر ناک بود و صبری تیزتر از تیزترین شمشیرها که زخم آن بر جانم بسیار دردناک بود.» سرانجام پس از سالها، مردم شتر خلافت را به این سوی و آن سو کشاندند و در برابر خانه من به زمین نشاندند. گفتم: «می­دانید چه ارزشی دارد دنیای شما نزد من؟ بی­ارزشتر از آب بینی یک بز به هنگام عطسه کردن.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 60صفحه 10