مجله کودک 60 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 60 صفحه 25

زدند به سر و کلۀ هم و گرد و خاکی به پا کردند که نگو و نپرس. یکدفعه سوسکی از راه رسید. تا آنها را دید،دو دستی توی سر خودش زد و گفت:«ای داد، ای بیداد،آقای موشی توی دام افتاد.آقا موش کوره. سلام و سلام، شوهر مرا، نکُشی برام!» آقا موش کوره دست از دعوا برداشت و گفت: «سلام سوسکی جان، احوال شما؟ خبر نداشتم، از حال شما.پس این آقا موش،شوهر شماست؟ اگر این طُوره،تاج سر ماست!» خاله سوسکه گفت: خیلی ممنونم از لطف شما،شما که هستید همسایۀ ما؛ ما هم می­سازیم خانه­ای قشنگ در سرما نیست، هیچ خیال جنگ یک خانه می­خواهم، با چند تا طاقچه چند تا پنجره با دو تا باغچه یک طرف باشد، بوتۀ تمشک، آن طرف باشد، یک بوته زرشک. درست مثلِ خانۀ شما، شما هم بشوید،همسایۀ ما. حالا آمدم، بگیرم دانه. دانۀ زرشک، دانۀ تمشک، ببرم خانه، بکارم دانه.» موش کور گفت: «ای به چشم خانم، قابل نداره.» بعد دوید و رفت و از توی لانه­اش دانۀ زرشک و دانۀ تمشک آورد و به خاله سوسکه داد. موشی هم که دید آنها آشنا درآمدند، از خجالت سرش را به زیر انداخته بود و عذخواهی می­کرد. بعد با موش کور روبوسی کردند و خداحافظی کردند. چند روز بعد آقا موشی کنار باغچه نزدیک یک درخت شروع کرد به ساختن خانه. خاله سوسکه هم این طرف خانه دانۀ زرشک کاشت و آن طرف خانه دانۀ تمشک.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 60صفحه 25