یتیمی، دامن مادر
گرفته،زار مینالد
زمین آرام میگردد
ولی انگار مینالد
هوای چشمها خیس است
تمام شهر،غمگین است
غم تنهایی مردم
برای کوفه سنگین است
کسی با گریه میگوید:
«چرا آخر نمیآید؟
بگو، مادر! کجا رفته؟
پدر دیگر نمیآید؟»
یتیمی کنج نخلستان
نشسته اشک میریزد
علی خوابیده در بستر
و دیگر بر نمیخیزد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 60صفحه 9