مجله کودک 71 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 71 صفحه 26

جنگل پر دردسر قسمت پانزدهم خیابانی برای بچه ها یلدا شرقی ننه کلاغه روی شاخۀ درختی نشسته بود و دور و برش را نگاه می­کرد. از وقتی توی جنگل، خیابان کشیده بودند، حیوانات جنگل دیگر آرامش نداشتند. ننه کلاغه هم بیشتر نگران بچه­های حیوانات بود که این طرف و آن طرف بازی می­کردند و گاهی اوقات هم می­آمدند توی خیابان و هر لحظه ممکن بود سر و کلۀ یک ماشین پیدا شود و بزند به بچه­ها. ننه کلاغه می­خواست راهی پیدا کند تا جلو خطر را بگیرد و برای مشورت بال زد و به طرف خانۀ میمون رفت تا بقیه را هم خبر کند و راهی پیدا کنند. تا ننه کلاغه رفت، قورقوری و می مو و خُرخُر و خور خور به طرف خیابان آمدند. بچه­ها نزدیک خیابان که رسیدند، ایستادند. می­مو گفت: «خب دیگه رسیدیم، دیگه باید مشغول بشیم و تا کسی نیومده، همۀ کارهارو بکنیم.» قورقوری گفت: «حتماً وقتی مامان و بابامون خبردار بشن، کلی خوشحال می­شن.» خورخور گفت: «بابای من که چند روز بود، همه­اش داشت فکر می­کرد، می­گفت می­ترسم آخرش یک بلایی سرت بیاد.» خُرخُر گفت: «وقتی بیان خیابون رو ببینن شاخ در می­آرن.» می مو از این شاخه به آن شاخه پرید و گفت: «کی شاخ در می­آره؟ مگه اونا گوزن هستن؟» قورقوری گفت: «شما چقدر حرف می­زنید؟ بلند شید تا بقیه نیومدن، همۀ کارها رو بکنیم.» می مو گفت: «خب چون من نقشه رو کشیدم، منم رئیس می­شم.» خورخور گفت: «اِه، من نمی­خوام.» می مو محل نگذاشت و گفت، «خب، خُرخُر تو که از همه گنده­تری، برو تنۀ درخت بیار.» خُرخُر گفت: «اِه، من که زورم نمی­رسه، درختها خیلی گنده­ان.» می مو گفت: «درختهای گنده­رو نمی­خواد بیاری.» بعد رو کرد به خورخور و قورقوری گفت: «تو و قورقوری هم سنگ بیارید.» قورقوریگفت: «اِه من که زورم نمی­رسه.... تازه خودت چی؟ خودت هیچ کاری نمی­کنی؟» می مو گفت: «خودم هم چوب و سنگ می­آرم، تو هم وایسا یک گوشه و مواظب باش، اگه کسی اومد ما رو خبر کن.» قور قوری پرید روی سنگ بزرگی که کنار خیابان بود و هی دور و برش را نگاه کرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 71صفحه 26