مجله کودک 71 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 71 صفحه 31

به شکل طوطی.» بعد از ظهر جمعه فرا رسید. ادی قفس لوئلا را تمیز کرد و به او گفت «خوب گوش بده دختر خانم! تو قرار است به یک مجلس جشن بروی. سعی کن دختر خوبی باشی و کارهای مسخره نکنی.» لوئلا تکرار کرد «کارهای مسخره نکنی! کارهای مسخره نکنی!» در ساعت چهار و ربع، یک تاکسی که در آن ادی و لوئلا و خانم ویلسون بودند در مقابل هتل توقف کرد. خانم ویلسون کرایه تاکسی را پرداخت. ادی پرسید«لوئلا را کجا ببرم؟» مادرش جواب داد «از مسئول اطلاعات هتل سؤال کن. من همین جا توی پیاده­رو منتظرت می­مانم.» همین که ادی با لوئلا به سمت در هتل راه افتاد، ناگهان سگی عوعوکنان به طرف او دوید. لوئلا فریاد زد «گربه! گربه!» سگ به طرف قفس پرید، ادی قفس را بالا گرفت و گفت «هی، برو دور شو!» هتل در ورودی چرخانی داشت. در همان موقع که ادی وارد در شد، سگ هم به دنبالش آمد. ادی قفس را بالا و مقابل سینه­اش گرفت. ادی به در فشاری آورد. در چرخید و لحظه­ای بعد که قرار بود پا به درون هتل بگذارد، به خاطر آن که سگ جلوی پایش بود؛ مجبور شد مکثی کند و همین مکث کافی بود تا یک نفر که از بیرون هتل وارد در شده بود، در را فشار دهد و ادی بدون آن که بتواند قدم به داخل هتل بگذارد، چرخید و دوباره به خیابان برگشت. ادی روبه سگ کرد وگفت: «از لای در برو بیرون!» اما سگ از جای خود تکان نخورد. لوئلا جیغی کشید و گفت «گربه! گربه!» سگ واق واق کرد. ادی فریاد کشید «مادر بیا اینجا». اما قبل از آن که خانم ویلسون به ادی برسد، مردی که می­خواست وارد هتل شود به در فشار آورد و دوباره ادی و لوئلا و سگ لای در مجبور به چرخیدن شدند. وقتی به داخل هتل رسیدند، دربان هتل آنجا بود و گفت «این سگ را بیرون ببر. سگ­ها اجازه ورود به هتل را ندارند.» و بعد فشاری به در چرخان وارد کرد و بار دیگر ادی و لوئلا و سگ روانه فضای بیرون هتل شدند. وقتی بیرون رسیدند ادی گفت: «مادر، من نمی­توانم از شر این سگ راحت شوم!» مادر ادی سگ را صدا زد. اما سگ روی کفش­های ادی نشست. در همان موقع مردی که چمدانی در دست داشت، از راه رسید و گفت: «ببخشید، من می­خواهم بروم توی این هتل.» بعد پشت سر ادی وارد در شد. سگ از جایش بلند شد. ادی دستگیره برنجی در را فشار داد و یکبار دیگر چرخیدند و به داخل هتل رفتند. دربان فریاد کشید. «مگر به تو نگفتم که سگها اجازۀ ورود به این محل را ندارند. دوباره سعی نکن او را به داخل بیاوری.» ادی جواب داد «من نمی­خواهم سگ را به داخل

مجلات دوست کودکانمجله کودک 71صفحه 31