مجله نوجوان 13 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 13 صفحه 18

علیرضا آقاخانی خانه کوچک شهر مان خانهای بود کوچک و نقلی، به رنگ خاک کویر، با حیاطی باصفا و با کفپوشهای سرخ سفالی؛ دیوار حیاطش آنقدر کوتاه بود که حتی دخترکان کوچک شهرمان با چشمان سیاه درشتشان میتوانستند کفپوش سفالی آن را ببینند. از وسط حیاطش جوی آبی میگذشت که در قسمتی از آن سنگچین شده بود و ماهیها، از هر نوع، زیبا و زشت در آن به راحتی جولان میدادند. خانه کوچک شهر ما از دروازه بیزار بود، برای همین فقط چهراچوب زیبایی داشت که با برگ درختان مو پوشیده شده بود و هیچ وقت دری بر روی آن سوار نشده بود. در حیاط آن، همه نوع گل و گیاه با هر رنگی وجود داشت. در لابهلای آن حشرات موذی و غیرموذی، مسالمتآمیز با هم زندگی میکردند و هیچ وقت به خود اجازه نمیدادند به بدیها فکر کنند چون اصلاً بدی را نمیشناختند. خانه کوچک شهر ما غمی داشت و آن از دست دادن دوستان همسن و سال یا به قول قدیمیها، همدندانهایش بود. کسی سن و سال او را نمیدانست و موقعی که تاریخ تولدش را میپرسیدند در جواب میگفت، دقیق نمیدانم ولی میگفتند سال تولدم پشت جلد کتاب اعصار نوشته شده بود و بعد از حمله اقوام مهاجم به گمانم اسکندر، گم شد وسپس مات و مبهوت به نقطهای خیره میشد و منقلب میگشت. خانه کوچک شهر ما بر خلاف عمر زیادش، روح جوانی داشت و همیشه با آرزوی باران زندگی میکرد. وقتی باران میبارید از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. خانه کوچک شهر ما از کوتهنظری اطرافیانش دلگیر بود؛ دلگیریاش برای خودش نبود بلکه برای آنان بود؛ اطرافیانی خشن از جنس آهن و فلز با دیوارها قلعهمانند از بتن و ملبس به سیم خاردار و دربهای سنگین و مخوف که موقع باز و بسته شدن با صدای وحشتناک، دیگران را میترساند. دوستان و اطرافیان به اصطلاح متمدن او مفهوم زیبایی و سادگی را نمیدانستند و اگر زیبایی اشتند در پرده ضخیمی آن را میپوشاندند و خود نیز از آن استفاده نمیکردند. خانه کوچک شهر ما از باد و بوران و برف و سیل و زلزله و ... نمیهراسید و به دفعات فراوان دچارشان شده بود ولی با صبر و بردباری و هوشی که داشت به آسانی از کنارشان گذر کرده بود.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 13صفحه 18