مجله نوجوان 30 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 30 صفحه 24

قصه های کهن شهاب شفیعی مقدم حمله کیکاووس به مازندران قسمت اول در روزگاران قدیم ، دیوان که موجوداتی شیطانی و پلید بودند ، شهر مازندران را طلسم کرده بودند و بر آن دیار حکومت می کردند. آنان آنقدر قدرت داشتند که هیچ کس توان رویارویی با آنها را نداشت و هیچ شاهی جرات نمی کرد با آنها بجنگد. در آن زمان ، کاووس ، پسر کیقباد ، بر ایران حکومت می کرد. روزی از روزها ، دیوی از شهر مازندران در لباس نوازنده ای چیره دست به کاخ کیکاووس شاه آمد و از شاه اجازه خواست تا برایش ساز بزند. کیکاووس نیز از درخواست او استقبال کرد و به او اجازه داد. دیو نیز در گوشه ای نشست و شورع به ساز زدن کرد. او در حالی که ساز می زد ، شروع به آواز خواندن کرد و از شهرش مازندران گفت : که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد که در بوستانش همیشه گل است بکوه اندرون لاله و سنبل است هوا خوشگذر و زمین پُر نگار نه گرم و نه سرد و همیشه بهار دی و بهمن و آذر و فروردین همیشه پُر از لاله بینی زمین گلاب است ، گویی به جویش روان همی شاد گردد ز بویش روان کاووس شاه ، وقتی این سرود زیبا را شنید ، شاد شد و آنچنان به وجد آمد که تصمیم گرفت هرجور که هست ، مازندران را فتح کند. او سران کشورش را فراخواند و به آنها گفت : من از جُم و ضحاک و از کیقُباد فزونم به بخت و به فرُّ و نژاد فزون بایدم نیز از ایشان هنر جهانجوی باید ، ز سر تاجور فرو بخت و هنر من از جمشید و ضحاک و کیقباد و دیگر شاهان پیشین بیشتر است و شایسته نیست که همه لحظاتم را در کاخ سپری کنم. من اکنون قصد حمله به مازندران را دارم. وقتی بزرگان و پهلوانان از تصمیم شاه مطلع شدند ، بسیار بیمناک و اندوهگین شدند. بعد از آن گیو و گودرز و دیگر پهلوانان دور هم جمع شدند و گفتند : تاکنون هیچ کدام از شاهان پیشین جرات نکرده اند به مازندران حمله کنند. اگر کاووس شاه به مازندران حمله کند بدون شک ، دیوان مازندران ، ما را جادو می کنند و همه ما را خواهند کشت. سپس نامه ای به زال پهلوان نوشتند و از او درخواست کمک کردند. وقتی که نامه آنها به دست زال رسید و زال از تصمیم شاه آگاه شد خیلی سریع با گروهی از پهلوانان از زابلستان به درگاه کاووس شاه آمد و رو به کاووس کرد و گفت : شنیدم یکی نو سخن بس گران که شه دارد آهنگ مازندران تو دانی نیای تو جمشید بود که تاجش چو رخشنده خورشید بود همه دیو و و دد ، بُد به فرمان اوی سراسر جهان بُد به فرمان اوی نکردش بدین کار او سر گران نبودش به دل ، یاد مازندران ز تو پیشتر پادشه بوده اند مر این راه هرگز نپیموده اند نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 30صفحه 24