مجله نوجوان 30 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 30 صفحه 28

هنر هنر بهتر است یا ثروت؟ آناهیتا خطیبی شاید برای شما هم پیش آمده باشد که روزی از سوی یکی از دوستان هنرمند به نمایشگاه آثاری دعوت شوید. شما هم که از نظر خودتان دستی از دور بر آتش دارید و بالاخره با وجود این همه تابلوی «گل چینی» و رنگ روغن و منظره های آفتابی و ابری و خلاصه چهار فصلی که چه در خانه خودتان و چه جاهای دیگر دیده اید ، خیلی هم از عالم هنر و هنرمندی دور نیستید ، با کمال میل قبول می کنید و تصمیم می گیرید که سری هم به آنجا بزنید. بالاخره قرار گرفتن در یک فضای هنری به خصوص در کنار چهره های هنری ، چندان هم خالی از لطف نیست. خلاصه اینکه شال و کلاه می کنید و روز افتتاحیه نمایشگاه با یک دسته گل به دیدن دوست هنرمندتان می روید. بعد از خوش و بشهای اولیه ، تصمیم می گیرید که از جمع هنرمندان و هنردوستان کمی دور بشوید و به تماشای آثار هنری بروید. قسمت سخت ماجرا همین جاست؛ به سراغ تابلوی اول می روید ، نگاهی به آن می اندازید ، چندان چشمتان را نمی گیرد. می خواهید زود از مقابل آن رد شوید که ناگهان یک صدای درونی به شما نهیب می زند که : «کجا؟! همین طوری که نمیشه! حداقل یکی کمی تامل کن ، ژستش را که می توانی بگیری...» این است که برخلاف میل با اطمینان می ایستید ، ابروهایتان را مثل آدمهای متفکر در همی می کشید و سعی می کنید به زور هم که شده ، به این اثر هنری نگاه کنید. درست مثل آدمهای متفکر! اما هرچه زور می زنید چیزی از آن دستگیرتان نمی شود. عینک طبی تان را که معمولا فقط سر کلاس درس می زنید تا تخته سیاه را بهتر ببینید ، در می آورید و با متانت هرچه تمام تر به چشمانتان می زنید؛ خیلی هم بی راه نمی گویند که عینک نشانه سواد است! مجددا به تابلو نزدیک و باز از آن دور می شوید؛ شاید دور نمایش بهتر باشد. اما در آخر ، از این خط خطی رنگی چیزی نمی فهمید و آرام و بی صدا و البته بدون اینکه بقیه متوجه قیافه علامت سوال شما بشوند ، از مقابل آن می گذرید و به سراغ اثر بعدی می روید؛ مجموعه ای از لکه های رنگی تیره که درست وسط آن یک مشت رنگ قرمز پاشیده اند. اول رنگ قرمز چشمتان را می گیرد ، بعد با خود فکر می کنید که خوب منظور از این نقاشی چیست؟! سعی می کنید از این لکه قرمز در میان توده ای رنگ تیره ، چیزی در ذهنتان شبیه سازی کنید؛ مثلا فکر می کنید که این لکه سرخ نماد خورشید است یا نه ، با یک نگاه رمانتیک و عاشقانه ، قلب سرخی است میان سینه ای تاریک و سیاه... البته بی فایده است چون باز هم چیزی دستگیرتان نمی شود. بعد که خوب به نقاشی خیره شدید و چشمهایتان داشت سیاهی می رفت ، می روید سراغ اثر بعدی. یواش یواش دارید کلافه و بی حوصله می شوید. این یکی هم دردی از شما دوا نمی کند؛ نه غروب آفتاب است و نه تصویری از داخل یک بازار قدیمی و مردمی که دور دیگ آش رشته ای جمع شده اند و کاسه آش دستشان است. می خواهید قید آن را هم بزنیدکه ... ناگهان صدای گفتگویی از پشت سرتان به گوش می رسد : «آقا من واقعا به شما تبریک می گویم ، کارهای شما فوق العاده است ، بی نظیر است. زیبا و تاثیرگذار ، هنر شما واقعا آدم را به هیجان می آورد. باور کنید که این تنها نظر بنده نیست ، همه می گویند...» این طوری می شود که شما به زور هم که شده خودتان را جلوی تابلو نگه می دارید ، چشمهایتان را تنگ می کنید و دستتان را به حالت تفکر و اندیشه زیر چانه تان می گیرید و سعی می کنید حتما و بی برووبرگرد ازاین اثر هنری سردر بیاورید ، اگر هستند آدمهایی که از این ماست مالی های رنگ و وارنگ و صورتهای عجیب و غریب که کمتر شبیه آدم است ، لذت می برند ، هرچه باشد ، شما که کمتر از بقیه نیستید! اگر در قرن پانزده شانزده میلادی زندگی می کردید و مثلا به نمایشگاه مجسمه سازی «میکل آنژ» یا نقاشی «رافائل» دعوت می شدید ، قطعا ماجرا فرق می کرد و مجبور نبودید برای فهمیدن این قبیل آثار هنری آنقدر به ذهنتان فشار بیاورید؛ چرا که پیکره هایی که «میکل آنژ» خلق کرده و یا «رافائل» آنها را به تصویر کشیده حتی اگر از جمله قدیسین و شخصیتهای مهم مذهب مسیحیت هم باشند اما از لحاظ خصوصیات ظاهری و فیزیکی شبیه به انسانهای دیگر هستند ، هرچند که در این آثار بسیار زیباتر و باشکوه تر از آدمهای عادی نشان داده شده اند. اما اگر نیمه اول قرن بیستم زندگی می کردید و با همین دیدگاه به نمایشگاه آثار هنری «پابلو پیکاسو» می رفتید ، احتمالا دوباره قیافه تان در هم می رفت و با خود می گفتید؛ این دیگر چه جور نقاشی ای است؛ به این هم می شود گفت هنر؟! یک بچه هم می تواند این طوری نقاشی بکشد! بد نیست بدانید وقتی پابلو پیکاسو ازکودکستانی در پاریس بازدید می کرد ، با دیدن نقاشی های کودکان گفت : «وقتی به سن آنها بودم مانند رافائل «طراحی» می کردم اما سالها طول کشید تا توانستم مانند کودکان «نقاشی»کنم!» نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 30صفحه 28