مجله نوجوان 81 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 81 صفحه 24

ناقوس عمق نویسنده هانس کریستین اندرسون ترجمه جمشید نوایی «دنگ، دنگ ! دنگ ، دونگ !» صدا از ناقوس در عمق رود خانه اودنسه ( در شمال جزیره فون دانمارک ) می آمد . کدام رود خانه ؟ نمی دانی مگر ؟ تمام بچه های شهر اودنسه می دانند . ممکن است نتوانند به تو بگویند از کجا سرچشمه می گیرد - سرچشمه رود خلنه در دور دست هاست . ولی تمام بچه ها بخش شد دریچه دار را که از باغ ها می گذرد و روبه پایین طرف اسباب آبی می رود و اطرافش پل های چوبی قرار دارد ، کشف کرده اند . نیلوفرهای آبی کوچک زرد رنگ در آب می رویند و « دکمه های رود خانه » نامیده می شود . در راستای ساخل ، نی ها با منگوله های پر مانند و بوریاهای تناور و گنده و سیاه به چشم می خورند . در نقطه ای که رود خانه از وسط « مرغزار راهب » می گذرد و کشتزاری که بر رویش پارچه های کتانی را برای سفید شدن پهن می کنند ، ساحل رود خانه از یک ردیف بید بن پوشیده شد ؛ تمامشان کهنسال و کژ قامتند و روی آب خم شده اند . نزدیکی های شهر ، باغ ها در دو طرف رودخانه گسترده است . هیچ کدام شبیه دیگری نیست . چند پاره زمین از گل سراسر پوشیده شده و آلاچیق های زیبای کوچکی دارد که بی شباهت به خانه های بزرگ عروسکی نیست . باغ های دیگر یار خیز تر است در آن ها کلمها ، همچنان که سربازان به هنگام رژه ، در خط ر است روییده اند . رود خانه در چند جا بسیار عمیق است و پاروی قایقرانی به کفش نمی رسد . عمیق ترین نقطه ، نزدیک جایی است که روزگاری صومعه در آن بود ؛ در این نقطه پیر مرد رودخانه زندگی می کند . در ساعات روز که پرتو خورشید در آب پیچ و تاب می خورد ، می خوابد اما شب ها ، خاصه وقتی ماه کامل اس ، گاه سر و کله اش پیدا می شود . پیرمرد خیلی سالمند و فرتوت است مادر بزرگش چیزهای شنیده . پیرمرد ، تنها و بی کس و کار است و جز ناقوس کهنه کلیسا هم صحبتی ندارد . روزگاری ناقوس از برج کلیسای «آلبان قدیس « آویخته بود و امروز آثری از آثار آن بنا بر جا نمانده . در شامگاه یکی از روزها که کلیسا و یرج همچنان پا بر حا بود ، ناقوس با صدای بلند « دنگ ،دونگ ! دنگ ، دونگ ! » کرد همین که آفتاب داشت غروب می کرد و ناقوس سخت تاب می خورد ، از جایش در رفت و از برج به هوا پرتاب شد . در نور خورشید رو به افول ، سرخ سرخ به نظر می آمد . صدای ناقوس بلند شد « دنگ ،دونگ ! دنگ ، دونگ ! » می روم بخوابم .» و در نقطه ای بسیار عمیق در رودخانه نا پدید شد و بدین ترتیب آن نقطه ، اسم و رسمی پیدا کرد: ناقوس عمق اما ناقوس در یک مورد اشتباه می کرد بنا بود آن پایین زیاد بخوابد . پیر مرد رئذخانه خوش داشت ناقوس بزند . گاهش چنان بلند می زد که صدایش از عمق رود خانه در ساحل شنیده می شد. بعضی ها می گویند که ناقوس از کسی که اجلش در رسیده خبر می دهد ، اما این حرف ها راست نیست . ناقوس به این علت می زند که فصه های مرده رودخانه را تقل کند. از وقتی سر و کله ناقوس پیدا شده ، دیگر او زیاد تنها نیست . ناقوس قدیمی چه جور قصه هایی نقل می کند ؟ ناقوس خیلی سالخورده است و مدت ها پیش از آن که جده مادری مادر بزرگ دنیا بیاید . به وجود آمده اگر چه در سنجش با پیرمرد رود خانه ، کودکی بیش تیست ، چون او هم به اندازه رودخانه خیلی کهنسال است . ظاهر پیرد مرد خیلی خنده دارد است شلوارش از پوست مار ماهی است و پیراهنش فلس های ماهی که با چند نیلوفر آبی کوچک و زرد رنگ دکمه می خورد و مویش پر از جلبک اس و ریش درازش پوشیده از خزه که راستش زیاد چنگی به دل نمی زند . نقل تمام قصه هایی که ناقوس بلد است یک سال و اندی طول می کشد برخی از قصه ها کوتاه است و بعضی از قصه ها کوتاه است و بعضی بلند و ناقوس آن ها را هر طوری که خوش داشته نقل می کند بیشتر وقت ها ویرش می گیرد که تکرارش کند . تمام قصه ها درباره روزگاران گذشته است ، دوران ظلمت و سنگدلی : « آن قدیمی ها راهبی بود که اغلب از برج کلیسا می رفت بالا جوان و خوش قیافه بود و از راهبان دیگر افسرده حال تر از این طرف رود خانه - که آن موقع پهن تر بود - نگاه می کرد به صومعه آن طرف . غروب ها همیشه در ساعتی از راه می رسید کدام شمع مال آن راهبه است . یک وقتی او را خوب می شناخت . وقتی تو فکر آن روزها می رفت . دلش مثل ناقوس به تپش می افتاد م « دنگ ،دونگ ! دنگ ، دونگ ! » بله ،ناقوس همیشه این طوری حرف می زد . « یاد دلقک اسقف می افتم ، عادت کرده بود وقتی زنگ می زدم ، زیرم بنشیند . یا این که ممکن بود به او بخورم ، خم به ابرو نمی آورد و اگر می خوردم ، کاسه سرش را له و لورده می کردم ! با دو چوب کوچک بازی می کرد و می خواند یا شاید بتوان گفت که جیغ می کشید : « چیزهایی که جرات ندارم آن پایین زمزمه کنم ، اینجا با صدای بلند می خوانم . می توانم از تمام چیزهایی که پشت قفل و کلید پنهان است و سرما و نم در آن رخنه می کند و موش ها زنده ها را می خورد آواز سر دهم . کسی این را نمی داند کسی مطلب را نمی شنود ! حتی همین حالا هم ، چون ناقوس ها با صدای خیلی بلند می زنند ! « دنگ ،دونگ ! دنگ ، دونگ ! » « ْه ، بله ، آن دلقک ، دیوانه بود !» و قصه ای دیگر « پادشاهی بود کنود نام راهب ها واسقف ها جلویش سر خم می کردند . اما همین که به پای دهقان های ژوالتذ مالیات بسیار سنکینی بست و از آن ها بد گویی کرد ، همه سلاح به کف گرفتند و او را انداختند بیرون ، بعد سر به دنبالش گذاشتند ،

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 81صفحه 24