مجله نوجوان 109 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 109 صفحه 12

دختری در هوای مه آلود قسمت پایانی نویسنده آلفرد هیچکاک مترجم مهرک بهرامی رالف که با دیدن خونسردی دخترک تعادل عصبی خود را از دست داده بود نمی دانست چه باید بکند . پس با ناراحتی و عصبانیت گفت : در هر حال فکر نمی کنم تو برای گردش و هواخوری اینجا آمده باشی . پس بگو منظوری داری دختر خانم ؟ -به من نگویید دختر خانم . من « دریما مای » هستم . نام مضحک و عجیبی است . ببینم نکند می خواهی با این اسم مسخره و دروغی من را دست بیندازی ؟ این اسم حقیقی من است . از این حرف ها بگذریم . من می دانم که شما گرسنه هستید . چند روزی است که در حال فرار هستید و مطمئناً یک سکه هم در جیبهایتان پول ندارید که بتوانید چیزی بخرید و بخورید . خوب . این چیزها چه ارتباطی به تو دارد ؟ دختر بدون آنکه توجهی به سؤال رالف کند ادامه داد : به علاوه شما هنوز لباس زندان را به تن دارید و با این لباس نمی توانید زیاد از اینجا دور شوید . رالف که دیگر کاسۀ صبرش لبریز شده بود گفت : لعنت بر شیطان ! دختر حرفت را بزن ببینم از من چه می خواهی ؟ دختر حرف او را قطع کرد و گفت : یک بار گفتم که اسم من دریما مای است و اگر عصبانی نمی شوید می خواهم به شما بگویم که کجا می توانید به اندازه کافی غذا به دست آورید و شکم خود را سیر کنید و به علاوه لباسی هم برای پوشیدن پیدا خواهید کرد و می توانید خود را از این لباس های زندان نجات دهید و گذشته از اینها آنجا پول زیادی به دست می آورید . پول بسیار زیاد آقای رالف . رالف که بسیار متعجب شده بود گفت : داری مرا فریب می دهی . دروغ می گویی ! همه چیزهایی که گفتم عین حقیقت است و هیچ کلکی هم در کار نیست . لابد می خواهی بگویی که این غذا و لباس و پول هم در همین اطراف است و به آسانی می توانم به آن دسترسی پیدا کنم . می خواهی من را گیر بیندازی ؟ خیر . چنین قصدی ندارم . خوب . پس بگو کجاست .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 109صفحه 12