مجله نوجوان 109 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 109 صفحه 16

نکاتی که در مورد فیل ها نمی دانید ! نوشته آلین نیومن ترجمه: خ لرستانی فیل ها فکر می کنند در تایلند ورزشی هست به اسم « فیل پولو » که تا حدود زیادی به چوگان شباهت دارد و مردم تایلند واقعاً به آن علاقمند هستند دو تیمی که به مصاف هم می روند هر کدام از شش بازیکن و سه فیل تشکیل می شود ، یعنی بر هر فیل دو نفر سوار می شوند که یکی مسئول هدایت فیل و دیگری بازیکن ضربه زننده به توپ است . « بجون ریچاردسون » معاون رئیس انجمن « فیل پولو » است . او جزو کسانی است که معتقدند فیل ها فکر می کنند و تصمیم می گیرند و در یک کلام حیوانات هوشیاری هستند . « ریچاردسون » یک روز به همراه یکی دیگر از همکارانش سوار یک فیل شد و به میدان رفت تا در یکی از مسابقات فیل پولو شرکت کند . او مسئول ضربه زدن به توپ بود و می بایست توپ را وارد دروازۀ تیم حریف کند اما چندان در این کار مهارت نداشت چون سالها بود که به میدان پا نگذاشته بود و فقط از روی سکوی تماشاچیها بازیها را تماشا می کرد . به هر صورت او چند موقعیت عالی را از دست داد و تیم را در آستانۀ شکست قرار داد . یکی از دلایل موفق نشدنشان هم این بود که فیل آنها ، تازه کار بودند و تا به حال به میدان فیل پولو پا نگذاشته بود . به نظر می رسید از این حرکات گیج شده و نمی تواند درک کند که چرا یک عده آدم دنبال یک توپ کوچک می دوند وبا هیجان فریاد می زنند . ریچاردسون می گوید : « کاملاً مشخص بود که گیج شده و نمی تواند دلیل قانع کننده ای برای این همه هیاهو پیدا کند . بالاخره تصمیم گرفت خودش وارد عمل شود و مشکل ما را حل کند . لابد فکر می کرد ما به دنبال برداشتن توپ هستیم . چون با سرعت به طرف توپ دوید و آن را با خرطومش گرفت و به ما داد . » فیل ها مهربان و باگذشت هستند فیل ها توجه خاصی به دوستانشان دارند و کم پیش می آید که از دست دوستانشان عصبانی شوند و به جان هم بیفتند . این دوستان حتماً لازم نیست فیل باشند . هر حیوان دیگری هم می تواند برای فیل ها یک دوست خوب باشد . « باب نوریس » مزرعه داری است که سالها پیش یک فیل کوچک آفریقایی را به مزرعه اش آورد و او را بزرگ کرد . فیل کوچک که اسمش « امی » بود خیلی بی تابی می کرد و مشخص بود که دلتنگ خانواده و دوستانش است . نوریس برای حل این مشکل یکی از بزغاله هایش را پیش آورد و آن ها را با هم در یک طویله قرار داد . « امی » با بزغاله که اسمش « میشل » بود به سرعت دوست شد و مدتی نگذشت که به دوستانی صمیمی و جدانشدنی تبدیل شدند و هر جا که می رفتند با هم بودند . باب نوریس تعریف می کند : « یک روز مقداری غذا برای امی آوردم و آن را توی ظرف غذایش ریختم اما میشل که به نظر می رسید فوق العاده گرسنه است به طرف ظرف هجوم برد و شروع به خوردن کرد . انتظار داشتم امی عصبانی شود و او را از طرف غذایش دور کند اما او ایستاد و میشل را تماشا کرد و هیچ حرکت تند و خشونت باری هم نشان نداد . بعد از مدتی جلو رفت و به آرامی خرطومش را بلند کرد و از طویله بیرون برد و روی زمین گذاشت . سپس برگشت و در طویله را پشت سرش بست و به سراغ غذایی که نه ظرفش باقی مانده بود رفت ! »

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 109صفحه 16