مجله نوجوان 109 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 109 صفحه 26

لطفاً از من تشکر کنید ، خواهش می کنم ! آخ آخ که چقدر مورد تشویق واقع شدن خوب است و مزه می دهد ! من خوب یادم هست که وقتی برای بالا رفتن از درخت تشویق شدم ، به بالا رفتن علاقه پیدا کردم و از پلکان ترقی بالا رفتم . اصلاً وقتی یکی برایم به به و چه چه می کند و من را تشویق می کند یک حس بانمکی پیدا می کنم ، یک حال خوب و خوشمزه ! فقط اشکالش این است که آدمها کار و زندگی دارند و نمی توانند فقط من را تشویق کنند ، البته کاشکی می توانستند چون روانم آرام می گیرد ، فکر می کنم خیلی با کفایتم و همه چیزها عالی است . اما می خواهم یک موضوعی را در گوشتان بگویم؛ من آنقدرها با کفایت نیستم و همه چیز هم خیلی عالی نیست ! ماجرا از جایی شروع شد که یک بار دری به تخته ای خورد و نمرۀ درس ریاضی من 20 شد ! می دانید مادرم برای معرفی نابغۀ آیندۀ ریاضی جهان ، چه مهمانی بزرگی به راه انداخت ؟ باورتان نمی شود ولی همه با تحسین نگاه کردند و غذا خوردند و ریختند و پاشیدند و رفتند و من ماندم و لقب نابغۀ ریاضیات ! چشمتان روز بد نبیند ، آدم که لقب دار می شود ، تازه اول بدبختی اش است . من می خواستم لقب نابغۀ ریاضی را برای خودم حفظ کنم ، برای همین پول توجیبی اندکم را جمع می کردم و کتاب های سخت ریاضی می خریدم و زیر بغلم می گذاشتم و این طرف و آن طرف می بردم . فکرش را بکنید ! خدا می داند دیگران چقدر مسخره ام کردند و سر به سرم گذاشتند . من حتی بلد نبودم از روی آن کتابها درست بخوانم ، چه برسد به اینکه مسأله هایشان را حل کنم . ماجرا به همین جا ختم نشد . نمره های من در درس های دیگر به شدت افت کرد چون برای حفظ لقبم مجبور بودم تمام وقتم را به ریاضیات اختصاص بدهم ، درسی که ته دلم از آن متنفر بودم . حالا که بر می گردم و به گذشته ها فکر می کنم می بینم چقدر روش مادرم در تشویق کردن من اشتباه بوده است ! من او را خیلی دوست داشتم ، کافی بود بگوید با این نمره ات من را خوشحال کردی ، آن وقت برای خوشحال کردن او باز هم به مسیرم ادامه می دادم ، نه اینکه من را در شرایطی قرار بدهد که مجبور بشوم ادای نابلغه ها را در بیاورم در حالی که یک بچۀ معمولی با استعدادی معمولی هستم . بگذریم ! تازه از این بدتر هم هست . فکرش را بکنید ، مهمانی این چنانی زیر دندان آدم مزه بدهد . دیگر هیچ تشویق ساده ای خوشحالش نمی کند و آدم به یک موجود متوقع پرمدعا تبدیل می شود؛ بدون هیچ ثمری ، تو خالی . درست مثل طبل ! اعتراف می کنم این چیزها را خیلی دیر فهمیدم . شاید اگر زود متوجه می شدم مسیر زندگی ام تغییر می کرد ولی حالا همه چیز یک کمی سخت شده چون من به تشویق شدن ، عادت کرده ام . چون اگر کسی از من تعریف نکند ، فکر می کنم کارم را درست انجام نداده ام ، افسرده می شوم و اعتماد به نفسم را از دست می دهم ! خیلی بد است ، می دانم ، ولی دست خودم نیست . کاش بزرگترهایم ، راه و روش تشویق کردن را بلد بودند . کاشکی حداقل به اینجای کار هم فکر می کردند !

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 109صفحه 26