مجله نوجوان 109 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 109 صفحه 31

کاشکی همه چیز آن قدر ترسناک نبود ! گلدونه دهانت خشک شده و قلبت تاپ و تاپ می زند ؟ دوست داری فرار کنی ولی پاهایت یاری نمی کند ؟ خدا نکرده از ترس شلوارت را . . . . ؟ خب باباجان ، اینکه ناراحتی ندارد ، ترس ندارد ، شما ترسیدی ! همۀ آدمها می ترسند ، بعضی ها کمتر ، بعضی ها بیشتر ! آهان ، پس اوضاع تو خراب تر از این حرفهاست ؟ آخ آخ آخ ، همه می گویند ترسو هستی ؟ آخر چرا ؟ مثلاً چطوری ؟ چرا گفتی آزارم به یک مورچه هم نمی رسد ؟ می شود بفرمایی از چی می ترسی ؟ خب بگذار بشمریم . اول اینکه تو از تاریکی می ترسی ، دوم اینکه از حیوانات می ترسی ، سوم اینکه از اشباح و امتحان با هم می ترسی ، چهارم اینکه می ترسی زلزله بیاید یا در سیل غرق بشوی ، باز هم هست ؟ بابا تو که از همه چی می ترسی ؟ ببینم ، مامانت از آن مامان هایی بود که هی جیز و جیز می کرده ؟ مثلاً سماور جیزه ، آتیش جیزه ، گربه جیزه ، شب جیزه ؟ خب بچه جان ، آن حرف ها مال دوران بچگی بود ، مثلاً می خواستند تو به کبریت دست نزنی یا گربه را از دم آویزان نکنی یا شب ها مثل بچه آدم بخوابی . . . . تو که نباید نصایح دوران کودکی ات را با ساک دنبال خودت بکشی . . . . ! خیلی خوب ، حق با تو است . تو ک بچگیهایت را به خاطر نمی آوری ، پس بیا دنبال بقیۀ دلیل ها بگردیم ، ببینم ، بلایی سرت نیامده ؟ مثلاً یک دفعه گربه گازت گرفته باشد یا در تاریکی گم شده باشی و حالا از آن موقعیت ها بترسی ؟ ای بابا . . . خب سعی کن یادت بیاید . اگر اینجوری باشد فقط کافیه به خودت یادآوری کنی که یک اتفاقی افتاده بوده وتمام شده و اصلاً دلیلی ندارد که تو فکر کنی ، قرار است هر بار تکرار بشود ! صدای چی میاد ؟ جیغ مامانت ؟ خب برویم کمک . آهان ، تو مطمئنی مامانت سوسک دیده ؟ ببینم ، نکند مامانت هم از همه چی می ترسد ؟ خب باباجان ، تو نباید از مامانت در این زمینه الگوبرداری کنی . عقلت کجا رفته ؟ آخر این هم شد زندگی که یک آدمی با قد و قوارۀ انسان از یک سوسک خوشگل قهوه ای با پا های پرزدار بترسد ؟ ببین ، دارم جدی حرف می زنم . اگر به داد خودت نرسی ، اوضاعت از حالا هم بدتر می شود . تو همه اش داری می ترسی ! پس کی می خواهی شاد باشی و از زندگی ات لذت ببری ؟ کی می خواهی بدون همراه ، شب ها به دستشویی بروی ؟ ترس ندارد که ! ببین ، این ترس ، اصلاً دوست خوبی نیست و باعث می شود که تو همیشه به آدم های دیگر وابسته باشی ، باعث می شود که تو همیشه آخرصف ها بایستی ، چون می خواهی آدم های دیگر ، آن راه را امتحان کنند و تو از بی خطر بودن همه چیز مطمئن شوی ! هی هی ، چه کار می کنی ؟ چرا رفتی جلوی پنجره ؟ بچه جان ، بعضی از ترس ها خوب و لازم است . ترس باعث می شود که آدم موقعیتش را بررسی کند و از خطرات بپرهیزد ، ترس باعث می شود که آدم ها احتیاط کند ، تو چرا آنقدر افراط و تفریط هستی ؟ بترس ولی از چیزهایی بترس که واقعاً خطرناکند و می توانند برایت دردسر درست کنند ، نه از چیز های بی خطر که فقط ذهنت را مشغول می کنند و وقتت را می گیرند و تو را جلوی دیگران ضایع می کنند ! جیغ نکش ، پردۀ گوشم پاره شد . این گربه است یا قاصدک ؟ این بدبخت از ترس جیغ تو ، شکل قاصدک شده ، گناه دارد بابا ، جیغ نکش . . . . من قلبم ضعیفه . . . . . آخ !

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 109صفحه 31