مجله نوجوان 132 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 132 صفحه 8

حامدقاموس مقدم اسم من یک جادوست مارک هرگزنمی توانست مجله اش راچاپ کند.البته اساس ارتباط آن دوبراختلاف سلیقه بود.این اختلاف سلیقه شامل تمام مراحل زندگی می شد؛ازماریلاخیلی به اسمش افتخارمی کرد هرچیزی که درجهان هستی شناوربودمی توانست اسباب دلخوری اورافراهم کندبه جزنامش،اوهمیشه ازپدرومادر ممنون بودکه چنین نامی رابرایش انتخاب کرده بودند؛ماریلادانتون.این اسم همیشه به اوحس مهم بودن می داد.وقتی ماریلا درسه سالگی توانست یک خانه با دودکش ،یک حوض آب و چندگلدان را نقاشی کند.پدرومادرش خیلی ذوق کردندوآنقدرازاین کار ماریلاشگفت زده وذوق زده شدند که جلوی چشمان بهت زده ماریلاهرکدام نقاشی رابه سمت خودکشیده ونقاشی رابه دونیم تبدیل کرد.دودکش درطرف پدر افتادوحوض آب کج وکوله به مادررسید.هنوزکه هنوزاست مادرماریلا،پدرماریلارابرای پاره کردن اولین نقاشی ماریلامقصرمی داندوهنوزکه هنوزاست پدرماریلادستان مادررادردست می گیردوبه شکل نصنعی درحالیکه می خواهدخیلی ابرازمحبت کند می گوید:عزیزم اگه نقاشی روول می کردم توبامشت به زمین می خوردی ودردت می اومد! بعدلبخندش راگشادترمی کندوادامه می دهد:اخه من نمی تونم دردکشیدن توروببینم! نکته جالب اینجاست که مادرماریلاباشنیدن هزار باره این جمله بازهم نرم می شودوبه پدرماریلا می گویدعزیزم تا دستات روبشوری من برات یک قهوه می ریزم! بعدازاین واقعه دوران سه سالگی ،ماریلا به هیچ اثر هنری پاره شدنی دیگردست نزدکه نه پدرومادرش رابه نزاع وادارکندونه اثرهنری اش تقسیمشود!پدر بزرگ ماریلاکه نام خانوادگی اش رامدیون اوبود،یک معلم بازنشسته بود.او ازابتدای سه سالگی تا ابتدای چهارسالگی باماریلاسروکله زدتابلاخره موفق شد خواندن ونوشتن رابه اوآموزش دهد. پدربزرگ مبنای کاررابرنوشتن نام ماریلا گذاشته بود ومهمترین واقعه زندگی ماریلا روزی بود که او توانست بنویسد«ماریلادانتون»! علاقه ماریلا به نوشتن وخواندن آنقدرزیادبود که قبل ازرفتن به مدرسه کلیه اشعارلورکاورمان بینوایان راخوانده بود.او درسن 8سالگی تاریخ هنررابه طورکامل مرورکردودر10سالگی درمدرسه خود یک مجله راه انداخت .مجله دانتون با نام «دختران سبز،پسران صورتی»بعد ازیک سال به شورای محلی راه پیدا کردوماریلا در12سالگی باحمایتهای مالی شهرداروحمایتهای فکری وعملی پدربزرگش توانست مجله رادرتیراژهزارنسخه به صورت سیاه وسفید با دستگاه استنسیل شهرداری چاپ ومنتشرکند. ماریلادانتون ازمروراین اتفاقات درذهنش به وجد می آمدوچیزی شبیه آب جوش رااحساس می کرد که روی قلبش می ریزدوتپش آن رازیادمی کنند. شبیه این احساس راوقتی داشت که درکنارمارک دیویس مشغول کاردرمجله بود.مارک دیویس یک پسربچه اهل اوهایوبودکه ازکلاس سوم متوسطه با ماریلاهمکلاس بود.مارک دیویس که در8سالگی پدر ومادرش راازدست داده بودبامادربزرگش به آنجا آمده بود.مادربزرگ مارک مانند پدربزرگ ماریلااز فعالان شورای محلی بود.مارک دیویس به دلیل حروف تشکیل دهنده اسمش همیشه بعدازماریلا دانتون قرار می گرفت وماریلاهمیشه ازاین بابت خوشحال بود ولی ماریلا بااینکه همیشه جلوترازمارک بود.بدون کمک مارک هرگزنمی توانست مجله اش راچاپ کند. البته اساس ارتباط آن دوبراختلاف سلیقه بود.این اختلاف سلیقه شامل تمام مراحل زندگی می شد؛از

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 132صفحه 8