مجله نوجوان 132 صفحه 21

ارژدها وارد می شود! آقای آبی کلیدرابه دراندازد بچه ها منتظر هستندکه ارژدها وارد شودولی درکمال تعجب می بینند که دروا شد و.یه جوجه ....وارد خانه می شود.آقای آبی خسته وکوفته زیرپنکه سقفی از دل می رود و خانوم آبی با یک لیوان شربت به سراغشان می رود. زندگی زیباست! آقای آبی سوار برتاکسی به سرعت به سمت اداره حرکت کرددرراه رادیوی تاکسی خبری را اعلام کردکه آقای آبی ناگهان جوگیرشده به راننده تاکسی دستورداد که به شیوه دربستی دوربزند واورا به خانه برگرداند او پس از رسیدن به منزل به سراغ تلفن رفت.خانواده آقای آبی که تازه از رختواب بیرون آمده بودندوتلویزیون راروشن کرده بودند هاج و واج به جای مردم ایران سلام به آقای آبی چشم دوختند. آهای آقا کجا؟کجا؟ ازوقتی که آقای آبی به حال می آید تاآخرشب که سریال نیمه شب سینما تمام شود وهمه بخوانیدآقای آبی به این مسئله فکرمی کندکه چه نکبتی زندگی خانواده اش رافراگرفته است.اوتمام طول شب رابه چهره های معصوم وخسته خانواده اش که درخواب بودندنگاه کردوغصه خوردالبته اوازهمه بیشتردلش برای پسریزرگش سوخت چون مدام بالکه های پسرکوچکش درخواب مورد ضرب وشتم قرارمی گرفت.آقای آبی دهدهای صبح به خوایی تار فرو رفت ووقتی چشمانش رابازکرد متوجه شدکه 2ساعت ازوقت رفتن به اداره گذشته است. بای بای ما رفتیم ! درپی اعلام رادیو که گفت: کاربران اتومبیل می توانندبنزین شش ماهشان راپیش خورکنند،آقای آبی با یک تلفن به رئیس اداره وخانواده محترم فهماندکه راهی شمال است !خاندان آقای آبی مانندبرق و باداماده شدندو سواربرماشین آبی به سمت سواحل شمالی کشوربه راه افتادند. ماشین آقای آبی ازشادی دراتاق خودنمی گنجید وآقای آبی هم ازاینکه داشت به خانواده اش حال می داد خیلی حال می کرد. خانواده آقای آبی هنوز ازاین ضربه گیج بودندونمی دانستندچه اتفاقی درحال وقوع است،فقط می دانستنددرکمال ناباوری دارندمی روندشمال. حکایت همچنان باقیست.... ماشین آقای آبی را بایک کوه بارورختخواب و چمدان و آفتابه وتویوپ ومنتقل بیلچه پلاستیکی وذغال و سیخ کبابی برروی باربنددرجاده های پیچ درپیچ شمال تصورکنیدکه ازجمعیت لبریز است.همچنان این ماشین رادرتصویرداشته باشید تا بعد