مجله نوجوان 132 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 132 صفحه 26

درکوچه باغ حکایتمردی درحالی که یک کیسه پرازسکه دردست داشت،پیش مردی پارسا وپرهیزکارآمدو گفت :ای استاد!دلم تاریک شده است وسخت گرفته هستم؛ مرابندی ده. مرد پارساگفت :درآن کیسه چه داری؟ گفت :هزارسکه. مردپارساگفت:سرکیسه رابازکن. مردبازکرد مردپارسا یک سکه راازآن برداشت وگفت بیا جلو. مردجلوترآمد.مرد پارسا آن سکه رابرچشم او گذاشت وگفت چشم باز کن وبنگر. مردگفت :این سکه برچشم من است ،چیزی نمی بینم. مردپارسا گفت :ای مرد،یک سکه برچشم سر،نمی گذارددنیا راببینی: چگونه بادوستی هزارسکه دردل ،می خواهی دلت تاریک نشودو خداراببینی وبا دیدنش شادشوی؟ تماشا هستی تماشایی است:هستی دراشتیاق تماشای خوداست.هستی باچشمهای ما-که چشمای خود اوست -خودراتماشا می کند.اگرچشمهای مانبود، آسمان چه طورمی توانست زیبایی بی کرانه خودرانگاه کند؟ اگرچشمهای ما نبوددرختان چگونه می توانستندازتماشای خودسرمست شوندوبه رقص درآیند؟اماهمه اهل تماشا نیستند؛بعضی اصلاجهان راباتمام زیباهیهایش نمی بینند.برای همین استکه غمگین وخشمگینند؛آخرهستی رابانگریستن به آن خوشحال نکرده اندتا خودشان هم ازشادی درپوست نگنجند.همه چیز رابایدبا دقت نگریست،همه هستها ازمامی خواهندنگاهشان کنیم بانگاهی درسکوت..

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 132صفحه 26