مجله نوجوان 132 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 132 صفحه 16

مریم شکرانی من دوستتم...! من دوستتم این جمله ای است که شما بارها اززبان تمام مردمان کره زمین شنیده اندآن انسان می تواندمشاور مدرسه شما باشدیا ابوی محترم آدم یا پسرخاله انسان بچه همسابه خواران گرامی آدم وشاید هم واقعاً دوست باشد!درآن هنگامه که شما مثل بچه آدم سرتان رادرلاکتان فروبرده اید وغصه می خوریدناگهان دستی گنده روی شانه تان می نشیند و متعاقب آن این جمله مذکور(بنده دوستتم...)درگوش شما نجو می شوددراین هنگامه است ...(اه باباولمان کن شد عینهو گزارشهای رازبقا به ما جدی نوشتن نیامده است .قول می دهم بقیه مطلب رامثل آدم بنویسم شما هم مثل آدم بخوانید!...)بعله یک دست کسی نیست جزدست خودش راول می کندروی شانه آدم که این دست کسی نیست جزدست دوست آدم !...این مقدمه ای است برای اینکه انسان گول بخورد ومحترمانه همه سرواسرارش ازدهان بیرون کشیده بشودو بیفتد دست دوست بزرگواری مثل مشاورمدرسه کشته ومردگان علم یا ابوی بنده ویا پسرخاله و خواهروبچه همسایه ودوست جنابعالی ! به عنوان مثال بنده پارسال راجع به مشکلی با مشاورمدرسه مان صحبت کردم که عبارت بود ازعذاب وجدان ناشی ازاغفال نوه پنج ساله همسایه مان و خریدن بستنی باپس انداز قلک ایشان به جای خودم هنوزپایم راازدخترمشاورمان بیرون نگذشته بودم که سه سوت آن نوه مذکورووالدین ایشان به همراه پدربزرگ ومادربزرگ وجدوآباداین کودک رابه دفترمدرسه احضارکردندو آقای خشوتیان هم عینهو ساواک یک چراغ قوه گنده و روشن را توی چشم ما انداخت و با خشونت فرمود که اظهارات مشاورمدرسه رادرحضورقربانی آن بچه فسقلی خسیس) وخانواده اش اعتراف کنم وخلاصه تاقران آخرپول آن سه-چهار تابستنی راازما گرفتندو تقدیم آن کودک نمودند یا ابوی بنده یک روز آمدندوبا همان ادا وجمله مذکورما را اغفال کردندوماهم قضیه نمره ریاضی مان رابا آه وگریه برایشان تعریف کردیم.به جای شما این دفعه نوبت جان شما بود!هنوز پلک روی هم نگذاشته بودیم که پدرمان چهاردست وپای مارا به تختخوابمان بست ویک عالمه فرمول ریاضی راجلوی چشمان ما آویزان کرد،یا یکباردیگربرای ما یک شکست عاطفی به وجود آمدوداستانش رابرای خواهرمان که با همان ادا وجمله مذکور اعلام دوستی کردند، تعریف نمودیم.چشمتان روزبد نبیند،ازفردای آن روز پدرمان مثل سایه یواشکی ما راتعقیب می کردطوری که هنوزهم بنده قادربه تشخیص سایه واقعی خودمان نمی باشم. یک روز هم بنده با پسرخاله مان که بازبا همان ادا وجمله مذکورما رااغفال کرد پیرامون مسئله آینه اتوبوس بودن گوشهایمان درد دل کردیم هنوزآب دهانمان راقورت نداده بودیم که یریک دانه نان خامه ای دعواریمان شدوایشان مارا با لقب رادرمورد بنده با توضیحات مفصل به همه دوست وآشنا توصیه می فرمایندیا آن دفعه که ما بازبچه همسایه مان راکه با همین ادا وجمله جلو آمدتحویل گرفتیم وازخاطراتمان گفتیم ازشکستن شیشه پنجره عباس آقا همسایه پشتی وافتادن توپمان درمنزل انسی خانوم وبریدن طناب رخت منزل آقای ورزشمان و...آقا هنوزتوی خانه مان نرفته بودیم که همه همسایه هایمان ازشش تاکوچه آن ورتربه این ور،جلوی منزلمان تحصن کردندتا بابای بدبخت ها از سرکاربرگرددیاآن­دفعه... خلاصه بگذریم بنده این همه دراین مجله زحمت می کشم که این تجربیات گرانباررابه شما انتقال بدهم،آن وقت شما هی غش غش بخندید!جوک و طنزبرای شما تعریف نمی کنم که... پس فرداکه شما راهم این دوستان گرامی اغفال کردندمیفهمید بنده چی گفتم حالاهی بخنیدد...!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 132صفحه 16