داستان
حامد قاموس مقدم
کمرت درد می کند!؟
کمرت درد میکنه!؟
تقریباً همة خانوادههای ایرانی برای شروع سال
نو واستقبال از بهار، خانهتکانی میکنند و گرد
و غبار را از روی تمامی وسایل خانه و در و دیوار
پاک میکنند تا به بهار لبخند زیباتری بزنند. البته در بعضی از
خانوادهها هم سالی ده پانزده بار هِی لبخند میزنند و خانه
تکانی میکنند. خدا را شکر خانة ما جزو آن دسته از خانهها
نبود و به طور مرسوم و طبیعی سالی 2 بار خانهتکانی
میکردیم.
از وقتی که من، دست و پای کار کردن پیدا کردم در امر
خطیر خانهتکانی به مادرم کمک میکردم. کم کم که قد
کشیدم و پشت لبم به سبزی گرایید و لنگهایم از زیر لحاف
زد بیرون، ماردم خود به خود اعلام بازنشستگی کرد و
خانهتکانی منزل، در انحصار بنده قرار گرفت.
این داستان تا سال گذشته ادامه داشت تا اینکه
امتحانات من با خانهتکانی منزل هم زمان شد و شورای
منزل، تصمیم گرفتند برای خانهتکانی از یک کارگر زحمتکش
استفاده کنند تا هم من به درسهایم برسم و هم برنامة خانه و لبخند به
بهار عقب نیفتد.
***
صبح روز خانهتکانی بود. احساس کردم ضرباتی به پهلویم میخورد.
چشمهایم را که باز کردم، مرد بدهیبتی را دیدم که با پا به من ضربه مـیزد.
ناگهان از جا پریدم. مرد که یک دستمال به سرش بسته بود و یک سطل
آب هم دردستش بود با اخم به من نگاه میکرد. مرد گفت: لنگ ظهره !
باید اینجا رو تمیز کنم!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 159صفحه 6