کاغذ نمکی
اولی گفت: من خواب دیدم به مسافرت رفتهام.
دومی گفت: من خواب دیدم دارم غذای خوشمزه میخورم.
اولی گفت: چرا مرا دعوت نکردی؟
دومی گفت: میخواستم دعوتت کنم گفتند رفتهای مسافرت !
سعید صالحی مدرسة طه
یک روز 2 تا ماشین با هم تصادف میکنند. افسر به هر دو تا
راننده میگوید: راستش را بگویید ببینم چی شده؟
یکی از رانندهها میگوید : جناب سروان! من که خواب بودم.
چیزی نفهمیدم.
امیر حسین آذربایجانی از تهران
یک روز یک آقایی هلو میخوره، وقتی تموم میشه
میگه: آخ جون گردو هم داره !
محدثه امیریان از قم
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 159صفحه 15