مجله نوجوان 159 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 159 صفحه 7

من که حسابی جا خورده بودم سریع از رختخواب بلند شدم. مرد که خیره خیره به من نگاه می­کرد با لحن غضب­آلودی گفت:« رختخوابت رو هم جمع کن ! و زیر لب فحشی به من داد که معنایش « زیادی تنبل » بود! جایی برای چون و چرا نبود. بی­درنگ، دستور را اجرا کردم. به سرعت خودم را به آشپزخانه رساندم. تا چشم مادرم به من افتاد گفت: الهی فدات بشم! بپر سر کوچه پودر رختشویی و ابر و پارچة کتان سفید و شیشه شور و یک شیشه شکلات صبحانه و چند تا نون سنگک تازه بخر و بیا! الان آقا صفر عصبانی می­شه ! گفتم: آقا صفر؟ همین یارو رو می­گی؟ مادرم لب گزید: می­شنوه! بَده! پرسیدم : شکلات رو برای چی می­خواد؟ مادرم گفت: آقا صفر گفت که عادت داره بین صبح و ظهر یک شیشه شکلات صبحانة خارجی با نون سنگک بخوره. به ساعت روی دیوار نگاه کردم؛ نزدیک به یازده بود. با تعجب گفت: آخه مامان الآن که دیگه ظهره! مادرم هم نگاهی به ساعت کرد و با نگرانی گفت: آخ دیرشد! بدو الآن دلخور می­شه ! وقتی از خانه خارج می­شدم آقا صفر را دیدم که در چارچوب پنجرة طبقة دوم نشسته است و دارد سیگار می­کشد. خیلی لجم گرفت. صدا زدم: آقا صفر! دارم می­رم خرید! شما چیزی نمی­خوای؟ درهمان حال به درون جیب پیراهنش نگاه کرد و فریاد زد: یه بسته سیگار هم برام بگیر ! *** به خانه رسیدم و خریدها را روی میز آشپزخانه گذاشتم. مادرم داشت پرده­ها را درون ماشین لباسشویی می­ریخت. گفتم:

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 159صفحه 7