شهادت مستقیم
مادرم ایستاده بود
و به مارپیچ طوفان
در گردنة شقایقها مینگریست
ستارهها
از مدار پلکش میگریختند
و صدایی
پیش پایش متبّرک میشد
مادرم ایستاده بود
و مثل باران
میچکید بر جبهههای نابرابر
دست پدرم
به دنبال قبضهای باستانی میگشت
و تاریخ گل
عطر غریبی داشت
وقتی مادرم ایستاده بود
و با زخم پلکهای کبودش
شهید میشد!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 172صفحه 19