مجله نوجوان 172 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 172 صفحه 17

که نیمی از این دهکده از آنِ او باشد و آنان در مزرعههای خود باقی بمانند. مصالحه بدین صورت انجام گرفت (3) و چون سربازان مسلمان در فتح این دهکده شرکت نداشتند، به حکم قرآن (4) فدک خالصة پیغمبر شد. رسول خدا درآمد این زمین را به مستمندان بنیهاشم می­داد سپس آن را به دختر خود فاطمه سلام الله علیها بخشید. گروهی از محدثان و مفسران، ذیل آیة «و آتِ ذا القربی حقّه » (5) نوشتهاندچون این آیه نازل شد پیغمبر فدک را به فاطمه بخشید (6). به موجب پیمان آشتی که میان پیغمبر و قریش در حدیبیه نوشته شد، هر یک از قبیلهها آزاد بودند با مدینه باشند یا با مکه و طبعاً هر دو طرف قرارداد متعهد بودند از هم پیمانهای خود حمایت کنند. قبیلة بکر، خود را به قریش و خزاعه خود را به پیغمبر ملحق ساخت. پس از جنگ موته پیغمبر ماه جمادی­الاولی و رجب را در مدینه ماند. در این هنگام خبر رسید که تیره­ای از بنی بکر بر خزاعه حمله برده است و قریش هم پیمانان خود را یاری کردهاند. این پیشامد عملاً قرار داد حدیبیه را نقض می­کرد. ابوسفیان دانست قریش با یاری بنو بکر اشتباه بزرگی را مرتکب شده است. بدین رو خود را به مدینه رساند، شاید بتواند پیمان را برای مدتی درازتر تجدید کند. چون به مدینه آمد نخست به خانة دختر خود، ام حبیبه، زن پیغمبر رفت و چون خواست روی فرش او بنشیند، ام حبیبه فرش را برچید. ابوسفیان گفت:«برای چه چنین کاری کردی؟» تو کافر ناپاکی و نباید روی فرش پیغمبر بنشینی. دخترم، در نبودن من بدخو شده­ای ! سپس نزد ابوبکر و عمر رفت تا آنان میانجی وی شوند لیکن از ایشان نیز پاسخ رد شنید. سرانجام به خانة علی علیه­السلام رفت. فاطمه سلام الله علیها در خانه حضور داشت و حسن کودکی بود که پیش او می­خرامید. نخست از علی خواست تا نزد پیغمبر رود و دربارة او سخن گوید. علی گفت پیغمبر تصمیمی را گرفته است و من نمی­توانم به خلاف ارادة او با وی سخنی بگویم. ابوسفیان رو به فاطمه کرد و گفت: دختر محمد! می­توانی به این پسرت بگویی که میان مردم میانجی شود و تا پایان روزگار، سید عرب شود؟ ­­­ زهرا پاسخ داد: به خدا پسر من بدان حد نرسیده است که در چنین کارها، آن هم بر خلاف رضای پیغمبر مداخله کند(7). معنی این سخن آن بود که پدرم آنچه می­کند و می­گوید حکم خداست، نه به خواهش نفس و ارادة خویش و آنجا که حکم خدا در میان آید، عاطفة پدر و فرزندی نباید دخالتی داشته باشد. ابوسفیان مأیوس به مکه بازگشت. پی نوشتهها : 1.حق خویشاوند را به او بده. (الروم 38) 2.رجوع به تحلیلی از تاریخ اسلام، بخش یک، ص 73 به بعد شود. 3.یاقوت، معجم البلدان، ذیل فدک. 4.سورة حشر آیه 59. 5.سورة روم آیه 38 . 6. در المنشور ج 4 ص 177، تفسیر تبیان ج 8 ص 228 و رجوع به مناقب، ج 1 ص 476 شود. 7. ابن هشام، ج 4، ص 13 و رجوع شود به طبری، ج 3،

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 172صفحه 17