عادت
اصغر آقا کارمند شریف ادارة
بهداشت بسیار مؤدّب و محجّب بود
(این محجب یعنی چی؟). ما با هم
اول خط آشنا شده بودیم. با هم از
دیدن خط 66 خوشحال میشدیم و
با پر شدنش ناراحت. از دیر اومدنش
دلگیر میشدیم و از زود اومدنش دل
باز. روزهای متمادی به میلش آویزون
شده بودیم و از اوضاع مملکت گله
کرده بودیم. اما بالاخره از اونجایی که
بعد از بیست و هفت سال آدم موفق
به خریدن یک وسیلة نقلیه از نوع مدل
از رده خارج خواهد شد ( اگه خرج
خونه و دانشگاه و بچه و کرایه خونه
و.. بذاره) اصغر آقا نامی خرید... نه
ببخشید، رنو خریده بود و یک روز
اومد جلوی ایستگاه و بوقی به افتخار
ما زد. تعارف مهربانانهای کرد و رفت
و ما چون غیر از اتوبوس سوار چیز
دیگهای نمیشدیم، تعارف ایشان را
نپذیرفتیم و البته روزهای بعد وقتی رد
میشد سرشو میچرخوند اون طرف و
انگار داشت به بینهایت نگاه میکرد
و ما میفهمیدیم که کسی از بین ما
به خیابان شلوغ پیوسته و خوشحال
بودیم.
اما یک روز دوباره اصغر آقا برگشت
دمغ و داغون. اتومبیلش خراب شده
بود؟ تصادف کرده بود؟ پنچر شده
بود؟ تمساح... نه. اصغر آقا رفته بود
جلوی روزنامه فروشی توقف کرده بود.
پریده بود پایین و یک روزنامه گرفته
بود و اومده بود از جوی آب بپره که
چشمش به اتوبوسی که توقف کرده بود و چندتا صندلی خالی داشت، افتاده بود و خوشحال و شنگول دویده بود سوار اتوبوس و خوشحال از اینکه این وقت روز اتوبوس خالی یافته بود تا خونه بشکن زده بود و نی نای نای کرده بود. وقتی که زمزمه کنان کلید و انداخته بود به قفل در خونه، چشمش افتاد بود به درگاراژ. یکهو دادش در اومده بود و یادش اومده بود ماشینشو
جلوی روزنامه فروشی روشن گذاشته و اومده. و البته وقتی رفته بود جا خیس بوده و بچه رو دزدیده بودن و داغشو به دل اصغر آقا نشونده بودن.
اصغر آقا دوباره به جمع ما
پیوست و خوشحال بود.
اگه یک روز توی خیابون یه رنو مدل
پایین دیدید که داره واسه خودش پت
پت میکنه، مواظبش باشید چون اصغر
آقا چند دقیقه بعد از راه خواهد رسید
در حالی که رنگش عین گچ سفید
شده و دست و پاش میلرزه و روزنامه
توی دستش مچاله شده و کلید خونه
رو روی در فراموش کرده و از شما
به خاطر نگهداری از ماشینش تشکر
میکنه ولی وقتی به خونه برسه و
چشمش به خونة بیاساس بیفته آهی
میکشه و دیگر هیچ.
اینه معجزة اتوبوس.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 172صفحه 29