مجله نوجوان 179 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 179 صفحه 28

یک گردش کوتاه با نادر ابراهیمی اسمش را پایان نگذار کودکیهای من،گره خورده با داستان زندگی هلن بود. آن روزها،نمی­دانستم نویسندۀ این داستان کیست.نمی­دانستم نادر ابراهیمی آدم مهمی هست یا نیست و نمی­دانستم چاپ این داستان در کنار داستانهای دیگری از بزرگترین نویسنده­های جهان چه معنایی می­دهد. آن موقع بزرگترین سؤال ذهنی­ام هلن بود و دنیایی که من از آن می­ترسیدم و خدا خدا می­کردم که هلن دست از شیطنتهایش بردارد و یک گوشه آرام بگیرد تا برگردد پیش پدر و مادرش. *** از آن روزهایی که هلن می­خواندم، بیشتر از15 سال می­گذرد.بازهم بارها و بارها آن داستان را خواندم و برای هلن ترسیدم و دلم به حالش سوخت اما حالا که خوب نگاه می­کنم اثری از آن ترسها نمی­بینم.انگار یک جور شجاعت در آن واژه­ها وجود داشت. شجاعتی که می­گفت از حرف حق نترس.شجاعتی که می­گفت پایت را کج بگذاری تنبیه می­شوی و آن موقع تنبیه،بزرگترین اتفاق دنیا بود. وقتی تا این جای داستان را پیش می­آیی و می­توانی حدس بزنی که از یک داستان کودکانه چه چیزهایی یاد گرفته­ای، لابد وقت آن هم هست که از خودت بپرسی کسی که این داستان را نوشته چطور آدمی بود؟او از کجا می­دانست که باید به من،به کودکی که خواندن و نوشتن نمی­داند، چه چیزهایی یاد بدهد؟ *** بعدتر که بزرگتر شدم و فهمیدم نادر ابراهیمی نویسندۀ محبوب و معروفی است، «چهل­نامۀ کوتاه به همسرم» را خواندم و فکر کردم عاشقانه­های ایرانی چه شکلی است.انگار تازه و بعد از مدتها،یک نمونه از عشق ایرانی به دستم بدهند و بخواهند تصویر بگیرم و تصویر عاشقانه­ای از آن زندگی داشته باشم. تا آنکه یک گفت و گو از همسر نادر ابراهیمی خواندم.خواندم که می­گوید: «در این سالها که خوانندگان نادر با خواندن دو یا سه اثر ابراهیم مثل «چهل­نامه» یا «عاشقانۀ آرام» یا زنهای قصه­های کوتاهش،فکر می­کنند که من در زندگی­اش نقش مهمی داشتم،به راستی و صادقانه و از ته دل می­گویم و نه به تعارف،من فکر می­کنم که اگر من نبودم ابراهیمی باز هم نادر ابراهیمی بود و همین آثار را خلق می­کرد.من احساس نمی­کنم تأثیر خاصی در نادر ابراهیمی شدن او داشته باشم. همیشه هم می­گویم که آنچه نادر در چهل­نامه نوشته، مبالغه آمیز است برای من. من آن نیستم که شماها فکر می­کنید،شاید من سعی کرده­ام زن خوبی باشم،در حد همان تعریفی که ما ایرانی­ها از زن خوب بودن داریم.سعی کرده­ام یک زن خوب باشم و خودم می­دانم که خیلی موفق نبوده­ام و به کمال نرسیدم اما نادر در این آثارش گفته و یک جایی هم نوشته که فرزان باعث شد بتوانم به راحتی این آثار را خلق کنم.حالا او چقدر صادق بوده باید از خودش پرسید و در آثارش دنبال کرد.» *** حالا از آن روزها چند سالی می­گذرد. برای پیدا کردن ردپای آن روزها مجبورم که به حافظه­ام فشار بیاورم و مجبورم ذهنم را جمع و جور کنم. حالا ولی می­دانم که هشت سال پس از آنکه نادر ابراهیمی دچار بیماری شد، درگذشت و خوب می­دانم که او در سالهای آخر زندگی­اش حافظۀ درستی نداشت.می­دانم که همسرش می­گوید: «سال اول،نادر حتی براساس برنامه ریزی­اش که می­بایست هرشب سه صفحه نوشتۀ پاکنویس داشته باشد، پیش می­رفت.کارش را به هر ترتیبی انجام می­داد اما وقتی حافظه و ذهن مختل شد،نادر قلم را زمین گذاشت و مدتها است که چیزی ننوشته.حالا گاه مجلات یا کتابهای خودش را دست می­گیرد یا اینکه وقتش را پای تلویزیون می­گذراند.»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 179صفحه 28