مجله نوجوان 179 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 179 صفحه 7

من دوست ندارم.» جوری بکویی که آن کسی که به تو پیشنهاد می­دهد و حتی اکثریت گروه،از تو خجالت بکشند. پس تنها «نه»گفتن کفایت می­کند؟ وقتی وارد این بازی می­شوی،دیگر کنترل از دست تو خارج می­شود. آن ماده از تو قوی­تر است و تو را گرفتار می­کند.یک چیز مهمی که من خودم به مرور زمان یاد گرفتم، برحسب کتابهایی که خواندم و کارهایی که کردم این بود که تو باید همیشه خودت را ضعیف­تر از آن مادّه بدانی.هیچ وقت اعتماد به نفس در مقابل آن مادّه نداشته باشی.نگویی من 4 بار امتحان می­کنم بعد آن را کنار می­گذارم.نگویی من که می­دانم چطور آلوده نشوم.همیشه باید بگویی: «نه،این خطرناکه،من زورم نمی­رسه، من به راحتی گند می­زنم،من جرأتش رو ندارم.»باید بتوانی خیلی راحت به خودت بگویی که جرأتش را نداری، چون وقتی می­گویی که جرأتش را نداری قاطی­اش نمی­شوی.اگر بگویی جرأتش را دارم،یک دفعه،دو دفعه،سه دفعه و بعد دیگر او تو را دعوت می­کند،او تو را پیش خودش می­خواند. دور و برتان نوجوان دازید؟ من خواهر زاده­ای به اسم نیوشا دارم. دوران نوجوانی شما چطور بود؟ در نوجوانی ما خطرها خیلی کمتر بود. 13 سالگی من بر می­گردد به 23-22 سال پیش.آن موقع خطر اینطوری وجود نداشت.آن موقع موادی که نگران کننده بودند،هیچ ربطی به سن ما نداشت.اصلاً ما اینها فکر نمی­کردیم.دوستهایم هم هیچ کدام اهل این قضیه نبودند.دوستهایم ورزشکار بودند،درس­خوان بودند، آدمهای معمولی خوبی بودند. خودتان هم پیش آمده به دوستهایتان بگویید«نه»؟ در اواسط دوران دبیرستان، ماشین­راندن،بازی پرهیجانی بود که بچه­ها دوست داشتند وارد آن بشوند. شده بود که می­آمدند و می­گفتند: بچه­ها برویم کورس بگذاریم و ویراژ بدهیم.من بعد از آن که دیدم خطرناک است گفتم «نه،نمی­خواهم.» بعد هم ورزش،مرا تخلیه می­کرد. چه ورزشی؟ کارته.من کمربند مشکی دارم. هنوز هم تمرین می­کنید؟ نه،از 10تا20سالگی کار کردم ولی از آن به بعد به این خاطر که درگیر چیزهای دیگر شدم کار نکردم. یعنی نرمش هم نمی­کنید؟ نه،از شکمم معلوم نیست. مگر یکی از اصول بازیگری تناسب اندام نیست؟ هست ولی من چون زیاد بازیگری نمی­کنم،خیلی از خودم مراقبت نکردم. به نظر می­رسد چون الان کارتان تمام شده،تخلیۀ انرژی شده­اید. جایی که مطمئن می­شوم که دیگر کار ندارم،خاموش می­شوم.فکر کنم این را از کارته یاد گرفتم. کی وقت می­کنید فیلم ببینید و کتاب بخوانید؟ شبها فیلم می­بینم و اصولاً همیشه یک کتاب دارم که می­خوانمش. الان چه کتابی دسستان است؟ پنگوئن و مرگ؟مرگ و پنگوئن؟ یادم نیست چون 5-4 شب است که نخواندمش و حتی اسمش را هم فراوش کرده­ام ولی فکر کنم اسمش مرگ و پنگوئن است و نویسنده­اش هم روس است.اما قبل از آن،کتابی که خواندم و خیلی با آن کیف کردم، کوتوله بود که نویسنده­اش سوئدی است و سال 51 نوبل گرفته. الان می­دانید چند تا سریال بازی کرده­ای،چند تافیلم­بازی کرده­اید و چند تا تیزر ساخته­اید؟ نمی­شمرم که.مگر رابینسون کروزوئه هستم که با اینها خاطره سازی کنم؟ من اتفاقاً یک جوری هستم که کار که می­کنم وکارم تمام می­شود،به کار بعدم فکرمی­کنم.نمی­شینم­که به­به من چه موجود خوبی هستم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 179صفحه 7