مجله نوجوان 191 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 191 صفحه 28

شادی ایزدبخش مورچک هستند. مورچک به خودش قوّت قلب داد، خودش را حاضر کرد و به طرف نزدیک‏ترین انسان رفت ولی در همان موقع صدای گریۀ بچّه‏ای را شنید که با تمام قدرتی که در وجودش بود گریه می‏کرد. مورچک دلش به حال آنها سوخت و به لانه برگشت. شاید او انتقام خانواده‏اش را نگرفته بود ولی خیلی خوشحال بود. که در یک جا جمع شده بودند را به آتش کشیده بودند. در این میان پیران، کودکان و خانواده‏های زیادی از بین می‏رفتند. مورچک همیشه به دنبال راهی می‏گشت تا قاتل پدر و مادرش را به طریقی آزار دهد. حتّی یک گاز کوچک از دستان آنها رضایت بخش بود. او راههای زیادی را برای اذیت انسانها انتخاب کرد امّا هیچ کدام به اندازۀ گاز گرفتن خوب نبود. ابتدا تصمیم گرفت در روز به سراغشان برود امّا ترس از آن که گیر بیفتد او را به فکر دیگری واداشت. انسانها در شب می‏خوابیدند و به همین دلیل شب زمان مناسبی بود. به راه افتاد و آن قدر رفت تا به خانۀ بزرگی رسید. دو غول در آن طرف خوابیده بودند. مورچک به طرف آنها رفت و فهمید آنها انسان چهار مورچۀ کارگر به سمت تکّۀ کوچکی از شیرینی می‏رفتند که ناگهان پای یکی درد گرفت. آخر او خیلی پیر بود اما سه مورچۀ دیگر به سمت شیرینی رفتند تا به آن رسیدند. ناگهان همگی احساس خفگی کردند و روی زمین افتادند. مورچۀ پیر با دیدن آن صحنه فوراً خودش را به لانه رساند و داستان را برای همه تعریف کرد. دو نفر از مورچه‏ها پدر و مادر مورچک قصّۀ ما بودند و نفر سوّم مادر تپلک، دوست مورچک بود. خیلی از مورچه‏ها می‏گفتند که آنها را به وسیلۀ حشره­کش نابود کرده‏اند امّا مورچک اهمیتی نمی‏داد که آنها چگونه کشته شده‏اند. او نفرت شدیدی نسبت به انسانها پیدا کرده بود. هر روز یک نفر خبر قتل مورچه‏ها را می‏آورد. یک روز 30 مورچه را بوسیلۀ حشره­کش نابود کرده بودند و روزی دیگر 45 مورچه

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 191صفحه 28