مجله نوجوان 133 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 133 صفحه 13

خیلی هم خوب.باور کن حسابی لذت می برم.اجازه می دهی؟...خیلی ممنون پدر بزرگ.دیدی چقدر خوب بوسیدمت؟باز هم صدایش توی همۀ اتاق پیچید!چقدر حالم جا آمد.بیا،بیا دستت را روی پیشانی ام بگذار. ببین دیگر تب ندارم دیدی؟حالم خیلی بهتر شده مگر نه؟ ببینم الان ساعت چند است؟حتما تا حالا پدر و مادرم و بقیه هم رسیدهاند پیش تو راستش...دلم می خواهد من هم با آنها باشم و دسته جمعی به دیدنت بیاییم.اما از اینجا تا پیش تو خیلی دور است-الان نزدیک تو هستم اما-اما باید بیایم-باید من هم راه بیفتم...باور کن دیگر نمی توانم اینجا بنشینم.می دانم اینجا می توانم خیلی راحت تو را بغل کنم اما انجا هم خیلی خوب است.پر از رفت و آمد است.زن،مرد، جوان،بچه،همه دورت جمع می شوند -آنجا پر از نور و بوی گلاب است.پر از صدای قرآن و دعاست. باید بیایم پدر بزرگ باور کن حالم خیلی خوب است.نگران نباش!حالم بدتر نمی شود.مطمئن باش که می توانم...بچه که نیستم.پانزده ساله ام.راستی!یک فکری پدر بزرگ!یک دقیقه صبر کن الان بر می گردم. زود زود. حالا آمدم نگاه کن این قلکم است.الان از تویش پول در می آورم.لباس گرم هم پوشیده ام.از پیش تو که راه بیفتم می روم سر خیابان یک تاکسی کرایه می کنم تا یکراست مرا بیاورد پیش تو. خوب پدر بزرگ اجازه بده یک دفعه ی دیگر قاب عکست رابغل کنم و از روی شیشه صورت قشنگ و مهربانت را ببوسم...نگران نباش.گم نمی شوم.نشانی تو را همه بلدند به راننده تاکسی می گویم که می خواهم بیایم پیش تو..مگر کسی هست که حرم امام خمینی را بلد نباشد؟ زود به تو می رسم فعلا خداحافظ. خیلی دوستت دارم پدر بزرگ!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 133صفحه 13