آسمانیها
قربان ولیئی
از دوست داشتن
می خواهم از دوست داشتن بگویم.اما مگر می شود از دوست داشتن حرف زد؟شاعران
همیشه گفتهاند عشق گفتنی نیست.شنیدنی نیست.خواندنی نیست و عشق آموختنی
نیست.عشق آتش است.مگر می شود آتش را روی کاغذ نوشت؟عشق را روی دل
روی دل می نویسند و دل با سوختنش بزرگ تر می شود.هر کس که بیشتر می تواند دوست داشته باشد
به هماناندازه بزرگتر است.نفرت دل را کوچک و کوچکتر می کند تا آنجا که در نهایت
دل را نابود می کند.با دوست داشتن دل آماده ی پذیرایی از زیبایی می شود و دل زیبا
می شود.
کسی که خود را دوست دارد می تواند دیگران را دوست داشته باشد.کسی
که خود را دوست دارد دلش را از خوبی و نیکی و مهربانی پر می کند و
اجازه ی ورود به تاریکیها را نمی دهد.و دل مهربان می شود و دل مهربان
همه را دوست دارد حتی سنگها و درختها و رودها و. ..
وی اینهمه وارد دل می شود و دل بزرگ می شود.
دوست داشتن دل را بزرگ می کند تا آماه ی
پذیرش بزرگترین زیبایی شود و خداوند
به دلهای بزرگ وارد می شود و
خداوند بزرگترین است.
در آینه ی شعر
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخواده نقش مقصود از کارگاه هستی
(حافظ)
حافظ می گوید مقصود و منظور از آفرینش و حیات و هستی عشق
ورزیدن است.اگر کسی عاشق نشود و از دنیا برود منظور و مقصود هستی
را در نیافته است.خداوند گنجی پنهان بود که دوست داشت شناخته شود
پس دوست داشتن بنیاد هستی است:
«به عشق است ایستاده آفرینش»
کسی که عاشق زیبایی مطلق نیست و شیدای خداوند نشده است نمی تواند
هیچ چیز دیگر را به راستی دوست داشته باشد و دوست داشتن او بی اساس است
آن که به خداوند مهر می ورزد همه را دوست دارد و چون همه را دوست دارد
نمی تواند به هیچ کس و هیچ چیزی آسیب برساند.اخر آفریدههای خداوند را مگر
می توان آزرده کرد؟
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 133صفحه 26