مجله نوجوان 24 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 24 صفحه 4

داستان دنبالهدار انار خاتون (قسمت سوم): خسرو آقایاری سعید و محمود داشتند با هم گلاویز میشدند و دخترها هم خودشان را کشیده بودند کنار و تماشا میکردند. یک دفعه رقیه، دختر عفت داد زد: - بچهها، بچهها اوُنجارو! همه بچهها، محلی را که رقیه با دست نشان میداد، نگاه کردند. پنجره خانه ارباب بود. خانم کوچک پشت پنجره ایستاده بود و آنها را تماشا میکرد. یک عروسک بزرگ که پیراهن قرمز و بلندی تنش بود و موهای طلاییش را بافته بودند، توی بغلش بود. دخترهابا هم گفتند: وای چقدر قشنگه، چه عروسکی! سعید در حالی که دهنش را کج کرده بود گفت: - هیچم قشنگ نیست. دخترۀ نُنُر! فکر میکنه اگر بیاد توی کوچه، طلاهاش میریزه. همانجا پشت شیشه وایستاده و واسة ما قیافه میگیره. عروسک را آورده، میخواد پُز بده دل ما ار بسوزونه! بعد هم در حالی که به بدنش پیچ و تاب میداد گفت: - باباش واسش خریده! ملیحه گفت: بچّهها سعید راست میگه! اصلاً بهش نگاه نکنید. بیایید پشت کنیم بهش بازی خودمان را بکنیم. توی صورت خانم کوچک که نگاه کرد، فکر کرد او هم غمگین است. او هم دلش میخواست با بچهها بازی کند، حتماً جمشیدخان مجبورش میکرد از خانه بیرون نیاید... بچهها داشتند دوباره با گل، پول درست میکردند. رقیه که چشمش به او افتاد، گفت: - اِه رعنا! پس چرا نمیایی بازی کنیم؟ بیا دیگه، ببین دیروز چقدر پول درست کردیم. امروز هم میخواهیم یک عالمه پول درست کنیم. بعد هم میرویم با پولهامون، عروسکهای خوشگل میخریم. سپس اخمهایش را تو هم برد و گفت: من دیگه نمیخوام پول درست کنم! میخوام یه بازی دیگه بکنم. ملیحه با تعجب گفت: - چه بازی می خوابی بکنی؟ سعید، نگاهی به محمود انداخت و گفت: - مثل ایکه این دختر هوس کرده رئیس بشه. میخواد برای ما سردسته بشه و بگه چه بازی بکنیم. لازم نکرده خانم، ما خودمان بلدیم چه بازی بکنیم! ملیحه با نارحتی گفت: خوب، حالا بذارین بگه میخواد چه بازی بکنه. همه به او نگاه میکردند. در حالی که سخت به فکر فرو رفته بود، گفت: - این پولها الکیه، من دیگه نمیخوام پول الکی درست کنم. من میخوام عروسک درست کنم. چند نفر از بچهها با تعجب گفتند: عروسک؟ چجوری؟ فکری کرد و گفت: - با همین گِلها. با همین گِلی که شما پول دست میکنید، من عروسک درست میکنم. سعید زد زیر خنده و گفت: - ولش کنید بابا، دیوانه شده. عروسک! چه حرفها، بیایید بازی خودمان را بکنیم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 24صفحه 4