مجله نوجوان 24 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 24 صفحه 24

قصههای کهن عبور سیاوش از آتش (قسمت دوم) شهاب شفیعی مقدم مروری بر گذشته: یک روز که کاووسشاه با پسرش، سیاوش کنار هم نشسته بودند، سودابه یکی از زنان کاووس، سیاوش را میبیند و عاشق و دلباخته او میشود. سودابه نقشهای میکشد تا سیاوش را به طرف خودش جذب کند. اما سیاوش که نمیخواست به پدرش خیانت کند به حرفهای سودابه اهمیت نمیدهد. برای همین، سودابه به سیاوش تهمت خیانت به پدرش را میزند. شاه که به پسرش اعتماد داشت و او را میشناخت تردید داشت که حرف سیاوش را باور کند یا سودابه را و اینک ادامه ماجرا... سودابه پیوسته به شاه میگفت: سیاوش دوغ میگوید و خیانتکار است. در قدیم رسم بر این بود که اگر دو نفر متهم بودند، باید یکی از آن دو نفر از آتش عبور کند تا فرد گناهکار معلوم شود. چون اعتقاد داشتند که فرد بیگناه از آتش رهایی مییابد و فرد گناهکار در آتش میسوزد. کیکاووس نیز برای اینکه بتواند فرد گناهکار را از بیگناه تشخیص دهد، سودابه و سیاوش را پیش خودش آورد به به آنها گفت: یکی از شما دو نفر باید از آتش بگذرد تا فرد گناهکار از بیگناه مشخص شود. سیاوش که بیگناه بود. قبول کرد، اول خودش از آتش عبور کند. بدستور، فرمود تا ساروان هیون آرد از دشت صد کاروان هیونان به هیزیم کشیدن شدند همه شهر ایران بدیدن شدند کاووس شاه فرمان داد تا شتربانان با صد شتر سرخموی به دشت بروند و هیزم بیاورند. آنان نیز به اندازهای هیزم آوردند که به بلندی دو کوه هیزم جمع شد و همه مردم برای تماشا به محل روشن کردن آتش آمدند. آنگاه سیاوش که آماده عبور از اتش بود لباسی تمیز پوشید و بر اسبی سیاه رنگ نشست و پیش پدرش کاووس شاه رفت. رخ شاه کاووس پر شرم شُد سخن گفتنش با پدر نرم شد سیاوش وقتی روی پدرش را شرمنده و غمگین دید با نرمی به پدرش گفت: ای پدر غم مخور و مطمئن باش که من بیگناهم و تو را سرافراز خواهم کرد. خداوند یکتا مرا از شعلههای سوزان آتش حفظ خواهد کرد. آنگاه، دویست مرد که برای روشن کردن آتش آماده شده بودند، آتش را روشن کردند. زمین گشت روشنتر از آسمان جهانی خروشنان و آتش دَمان سراسر همه دست بریان شدند بدان چهر خندانش، گریان شدند سیاوش بیامد به آتش فراز همی گفت با داور بینیاز مرا دِه بدین کوهِ آتش گذر رها کن تنم را ز شرمِ پدر

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 24صفحه 24