مجله نوجوان 24 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 24 صفحه 14

حکایت بخشش حافظ پس از آنکه امیر تیمور، ولایت فارس را تصرف کرد، به شیراز رفت و شاه منصور را کشت. در آن زمان حافظ درویش بود و زندگی را در فقر و قناعت میگذراند. امیر تیمور فرمان داد تا حافظ را به دربار بیاورند. امیر، وقتی حافظ را در فقر و ریاضت دید گفت: «ای حافظ! من با ضرب شمشیر، تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را آباد کنم. آن وقت تو آن را به یک خال هندو میبخشی و میگویی: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را حافظ سر بلند کرد و گفت: «از همین بخشندگیهاست که به این فقر و تهیدستی افتادهام.» امیر تیمور خندید و فرمان داد تا مقرری شایستهای برای حافظ تعیین کنند. (حبیب بابایی) توانگر حکیم مردی توانگر، نزد حکیمی رفت و گفت: «صد دینار زر دارم و میخواهم آنرا به تو بدهم. آیا صلاح میدانی؟» حکیم گفت: «اگر بدهی، تو را بهتر و اگر ندهی مرا بهتر.» مرد پرسید: «چرا چنین میگویی؟» پاسخ داد: «اگر بدهی، تو منتی بر من داری و اگر ندهی، من از بار منت تو خلاص خواهم بود. (مرجان کشاورزی آزاد) به هوای مهمانی آمده بودم! چنین روایت کنند که روزی چند تن از مأموران مأمون، مأمور دستگیری عدهای از مانویان شدند. مسکینی که در گوشهای نشسته بود، به خیال اینکه آن چند نفر را به مهمانی نزد خلیفه خواندهاند، همراه آن جماعت شد. وقتی که به دستور مأمون آن چند نفر را به قتل رساندند و نوبت فقیرشد. او به التماس افتاد که من فکر میکردم که آنها را به ضیافتی خواندهاند، گفتم من هم نصیبی برده باشم. مأمون و اطرافیان خندیدند و آن شخص را آزاد کردند. (حبیب بابایی)

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 24صفحه 14