مجله کودک 34 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 34 صفحه 5

لبخند دوست شمارۀ مامان بزرگ چنده؟ داستان های یک قل، دو قل قسمت: بیست و ششم طاهره ایبد تلفن خیلی خوب بود؛ زیادِ زیاد. وقتی که مامان بزرگ تلفن زد، من و مامان و محمد حسین با همدیگر دعوایمان شد. من می­خواستم خودم بیشترتر با مامان بزرگ حرف بزنم. محمد حسین هم می­خواست بیشترتر حرف بزند؛ ولی این مامانی اصلاٌ نمی­گذاشت ما دو تا حرف بزنیم. همه­اش می­خواست خودش حرف بزند. خب من دلم برای مامان بزرگ تنگ شده بود. مامانی خودش تنهایی با مامان بزرگ حرف زد و بعدش هم تلفن را به ما نداد و بعدش هم خداحافظی کرد. من و محمد حسین جیغ و داد راه انداختیم. مامامانی گفت: «اِه، یعنی چه؟ می­خواهید دعواتون کنم؟ اگه شلوغ نکنید، اذیت هم نکنید، می­برمتون یک جای خوبی.» ما گفتیم: «نمی­خوایم، نمی­خوایم هیچ جا بریم.» بعد مامانی گفت: «شلوغ نکنید، هنوز اون دو تا اتاق رو جارو نزدم.» بعد مامانی رفت توی اتاق. من می­خواستم گریه کنم. محمد حسین گفت: «یک کار خوبی. بیا.» بعد دوید سر تلفن و آن را برداشت وگفت: «شماره مامان بزرگچند؟». گفتم: «من که بلد نیستم.» مامانی از توی اتاق گفت: «شما دوتا چی کار می­کنین؟ صداتون در نمی­آد، خرابکاری نکنین­ها.» ما گفتیم: «نه» محمد حسین گفت: «خودم شماره رو بلدم.» گفتم: «شماره­ش چنده؟» محمد حسین گفت: چهار و دو و یک و چهار.» بعدی هی زد روی شماره­ها. من تلفن را از دست

مجلات دوست کودکانمجله کودک 34صفحه 5