مجله کودک 34 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 34 صفحه 6

محمد حسین کشیدم. می­خواستم خودم با مامان بزرگ حرف بزنم. محمد حسین بدجنس نمی­خواست تلفن را به من بدهد. گفتم: «تو شماره بگیر، این هم دست من باشه.» هر شماره­ای که می­گرفت، توی تلفن تق تق می­کرد. روی چند تا شماره که زد، تلفن بوق نزد، باز چند تا شمارۀ دیگر را هم زد، بعد یکدفعه بوق زد. من هول شدم. گفتم: «بوق زد.» محمد حسین تندی تلفن را کشید، من هم گوشم را بردم پیش تلفن، یکدفعه یک آقایی که مامان بزرگ نبود، گفت: «الو، الو» محمد حسین هیچی نگفت. من خواستم یک چیزی بگویم که محمد حسین گفت: «هیس س.» آقایی گفت: «مرض داری، مزاحم می­شی.» ما ترسیدیم. محمد حسین تندی تلفن را گذاشت. گفتم: «این که مامان بزرگ نبود.» گفت: «شماره­ش اشتباهی شد.» بعد باز دوباره زد روی شماره­ها. این دفعه­ای تلفن دست من بود که یکدفعه بوق زد. گفتم: «بوق زد.» محمد حسین گفت: «هیس س، یواش! مامانی می­فهمد.» بعد یک خانمی گفت: «الو، بفرمایید.» باز هم مامانی بزرگ نبود. ما هیچی نگفتیم. باز گفت: «الو! الو» یکهو محمد حسین پررو یواش گفت: «الو.» آن خانمی گفت: «صداتون ضعیفه، بلندتر حرف بزنید.» محمد حسین بلندتر گفت: «سلام.» خانومی گفت: «سلام! حالت خوبه.» محمد حسین گفت: «بله.» خانمی گفت: «با کی کار داری؟» من می­خواستم تلفن را بگیرم و حرف بزنم؛ ولی محمد حسین آن را به من نمی­داد. بعد به خانمی گفت: «می­خوام با مامان بزرگ حرف بزنم.» خانمی گفت: «ولی مامانی بزرگت که اینجا نیست.» محمد حسین گفت: «شما نمی­دونید شمارۀ مامان بزرگ چنده؟». خانمی گفت: «نه عزیزم، من که مامان بزرگت رو نمی­شناسم، مگه مامانت خونه نیست؟». محمد حسین یک نگاهی به آن اتاق کرد که مامانی آنجا بود و یواش گفت: «چرا هست.» بعد خانمی گفت: «خب برو از مامانت بپرس، آفرین بچۀ خوب، من دیگه کار دارم. خداحافظ.» بعد تلفن قطع شد. من تلفن را از محمد حسین گرفتم، می­خواستم خودم حرف بزنم. به جای شماره زدم روی یک دکمه، بعد تلفن خودش هی شماره گرفت و یکدفعه­ای بوق زد؛ دوباره یک خانمی که مامان بزرگ نبود، گفت: «الو! الو.» من هول شدم، می­خواستم هم بگویم الو و هم بگویم سلام، یکدفعه گفتم: «سَلو!». محمد حسین زد زیر خنده. آن خانمی گفت: «سلام! کوچولو، من که گفتم کار دارم.» گفتم: «چشم!» خانمی گفت: «ببین کوچولو به مامانت بگو شماره مامان بزرگت رو بگیره.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 34صفحه 6