مجله کودک 34 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 34 صفحه 30

داستان دوست آن شب فرشتگان خندیدند وقتی آن صدای عجیب بلند شد، «وَنداد» پسر پیشه­ور ایرانی مثل خیلی­های دیگر آن را شنید. صدایی مثل شکستن و ترک خوردن چیزی، حتی تا چندین متر دورتر از طاق کسری هم شنیده شده بود. صدا از ایوان مداین بود. جایی که پادشاه ساسانی در آن فرمان صادر می­کرد. ونداد به همراه پدرش و صدها نفر دیگر، خسته از کار روزانه در طاق کسری، به خانه باز می­گشتند که آن صدا را شنیدند. ونداد استعداد عجیبی در یاد گرفتن مطالب داشت. او عاشق درس خواندن بود، اما مگر امکان داشت پسر یک پیشه­ور درس بخواند؟ هرگز. درس خواندن مربوط به طبقات اجتماعی بالاتر از پیشه­وران بود. او در این فکر بود که چرا نمی­تواند مثل طبقات اشراف درس بخواند. قبلاً چندین بار از پدرش این موضوع را پرسیده بود و هر بار پدرش، در حالی که صدایش را آهسته­تر می­کرد، سرش را به گوش ونداد نزدیک می­کرد و از او می­خواست تا دیگر در این باره صحبت نکند. ونداد خود نمی­دانست که چرا از لحظه­ای که صدای شکستن طاق کسری را شنیده است، باز فکر و خیال درس خواندن؛ این کار ممنوع؛ در فکر و ذهنش قوت گرفته است. ونداد به همراه پدر و صدها کارگر و پیشه ور دیگر که هر روز در طاق کسری کار می­کردند، باید یک ساعت رفته تاریک می­شد. تا به محل زندگی خود برسند. هوا رفته رفته تاریک می­شد. مسیر حرکت آنها به سوی جنوب غربی بود؛ اما آن شب افق در جنوب غرب تاریک نمی­شد. هاله­ای از نور آن دورها درست در مسیری که ونداد و پدرش حرکت می­کردند، دیده می­شد. آن دورتر هنوز روز بود. انگار در آنجا روز، شب نمی­شد. آن شب، شب هفدهم ربیع الاول سال عام­الفیل بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 34صفحه 30