فصل پنجم خاطرات و گزارشهای پزشکی
قصه آخرین دیدار
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : عارفی، حسن

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1376

زبان اثر : فارسی

قصه آخرین دیدار

 قصّه آخرین دیدار

‏موضوع آخرین دیدار اینجانب با حضرت امام همیشه برایم خاطره انگیز‏‎ ‎‏است. اواسط دوره مطالعاتی ام در خارج از کشور جهت دیدار حضرت امام و فامیل‏‎ ‎‏و دوستان به میهن اسلامی مراجعت نموده بودم و یکی دو بار خدمتشان رسیدم که‏‎ ‎‏جویای وضع و نحوه پیشرفت کارها می‌شدند. قبل از عزیمت مجدد به خارج از‏‎ ‎‏کشور می‌خواستم برای آخرین دیدار خدمتشان برسم و خداحافظی کنم. آنروز یک‏‎ ‎

‏پنجشنبه سرد زمستانی (در بهمن ماه 67) بود و علیرغم اینکه از صبح بسیار زود از‏‎ ‎‏منزل خارج شدم تا خود را سر ساعت 8 بامداد در زمان ملاقات پزشکان با حضرت‏‎ ‎‏امام به محل ملاقات برسانم متأسفانه عوامل مختلف از جمله عدم دسترسی به‏‎ ‎‏وسیله نقلیه‌ای که امکان عبور در جاده‌های برف و یخی خیابانهای شمال شهر را‏‎ ‎‏فراهم نماید باعث گردید که با مدتی تأخیر به جماران برسم. برایم خیلی مشکل بود‏‎ ‎‏که بدون ملاقات با حضرت امام ایران را ترک نمایم بخصوص که متوجه شدم در آن‏‎ ‎‏روز هیچ برنامه دیدار مجدد و یا اقدام خاصی از سوی گروه پزشکی برای حضرت‏‎ ‎‏امام وجود نداشت. علیرغم اشتیاق فراوان برای دیدارشان نمی‌خواستم به دلیل یک‏‎ ‎‏امر شخصی مزاحم اوقاتشان گردم و تصمیم گرفتم که با همه مشقتی که برایم داشت‏‎ ‎‏از دیدار آخر بگذرم. برادران گروه پزشکی که متوجه وضع خاص من شده بودند‏‎ ‎‏گفتند که بهتر است به نحوی اجازه ملاقات بگیریم زیرا خروج از کشور با چنین‏‎ ‎‏احساس و روحیه‌ای می‌تواند اثرات منفی داشته باشد و از سوی دیگر حضرت امام‏‎ ‎‏به گروه پزشکی محبت دارند و می‌توان فرض کرد یک بار هم به دلیل نیاز پزشکی‏‎ ‎‏مزاحمشان شده ایم. این اظهار نظرها اشتیاقم را به دیدار بیشتر می‌کرد لذا از خدمه‏‎ ‎‏نزدیک خواستم تا در صورتی که امام اجازه فرمایند برای خداحافظی خدمتشان برسم‏‎ ‎‏که پاسخ رسید دقایقی بعد با به صدا درآوردن زنگ اتاق پزشکان مرا به حضور‏‎ ‎‏خواهند پذیرفت. با خوشحالی در انتظار شنیدن صدای زنگ نشستم و با بصدا در‏‎ ‎‏آمدن آن مشتاقانه بدیدارشان شتافتم. با لبخند گرمی مرا پذیرفتند. شروع کردم که از‏‎ ‎‏مزاحم شدن در غیر زمان ملاقات پوزش بخواهم که فوراً سخنم را قطع نمودند و با‏‎ ‎‏حالتی به این مفهوم که این نکته مهّم نیست از زمان رفتن و زمان بازگشت مجدد‏‎ ‎‏پرسش فرمودند.‏‎ ‎‏در مورد داشتن تاریخ دقیق زمان بازگشت با تأمل خاصی پرسش‏‎ ‎‏می فرمودند و حتی موضوع سؤال تکرار هم شد. این شکل سؤال در یک لحظه لرزش‏‎ ‎‏بر جانم انداخت ولی از آنجا که شدت علاقه ما به حضرت امام باعث می‌شد که‏‎ ‎

‏حتی تصور نبودن او را در ذهن نپرورانیم عجولانه این احساس نامطلوب را در‏‎ ‎‏اعماق ضمیر ناخودآگاه خویش مدفون ساختم و سعی کردم اینگونه پرسش مکرر را‏‎ ‎‏عادی تلقی کنم. پس از رحلت جانگدازش که فرصت مرور مجدد بر خاطرات‏‎ ‎‏آخرین ملاقات دست داد چنین پرسشی در مخیله‌ام نقش بست که آیا آن بنده‏‎ ‎‏خالص خدا که با چشم و ذهن حق بین خود همه چیز را می‌دید از زمان لبیک گفتن‏‎ ‎‏خویش به دعوت حق اطلاع نداشت؟ و آیا زمانی که در تاریخ بازگشت من به میهن‏‎ ‎‏تأمل می‌کرد نمی‌خواست حساب کند که آیا من جزء آن کسانی خواهم بود که‏‎ ‎‏سعادت دیدار مجدد حضرتش را برای همیشه از دست خواهم داد؟ الله اعلم.‏‎ ‎‏بهرحال یک مطلب را نمی‌توانم نادیده بگیرم و آن اینکه گرچه ایشان همیشه نسبت‏‎ ‎‏به گروه پزشکی و از جمله اینجانب لطف داشتند ولی در آن روز با مهربانی خاصی‏‎ ‎‏از مسائل مربوط به من و مسافرت و خانواده و تحصیلم پرسش می‌فرمودند و در‏‎ ‎‏خاتمه با مهربانی برایم دعا فرمودند.‏

‏من دیگر سعادت دیدار حضرتش را نیافتم و در زمان مصیبت عظمای عروج‏‎ ‎‏ملکوتی‌اش، در دیار غربت سوختم و ساختم و همیشه به این آخرین دیدار‏‎ ‎‏می‌اندیشم که اگر واقع نمی‌شد تا چه اندازه برای همیشه احساس غبن و حسرت‏‎ ‎‏می‌کردم.‏

‎ ‎