فصل پنجم خاطرات و گزارشهای پزشکی
دکتر هدایت الله الیاسی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : عارفی، حسن

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1376

زبان اثر : فارسی

دکتر هدایت الله الیاسی

دکتر هدایت الله الیاسی:

‏استاد بیهوشی و دردشناسی ‏

‏دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏مقدمه:‏

لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه لمن کان یرجوا الله والیوم الاخر و ذکرالله کثیراً.

‏ (به تحقیق برای کسانی از شما که امید به خدا و روز آخرت دارند و بطور فراوان خدا را به یاد‏‎ ‎‏ می‌آورند در وجود رسول خدا نمونه و اسوۀ نیکویی است).‏

‏«سورۀ احزاب آیه 21»‏

‏برادر عزیزم جناب آقای دکتر عارفی از من خواستند خاطراتم را دربارۀ‏‎ ‎‏ حضرت امام خمینی (قدس سره الشریف) برای درج در کتابی که تألیف می‌کنند‏‎ ‎‏بنویسم. خاطرات بسیار زیاد است من سعی می‌کنم از لحظات و دقایق مشترکی که‏‎ ‎‏برادران و همکاران گرامی نوشته‌اند صرفنظر نمایم و فقط نکاتی از مشاهدات و‏‎ ‎‏ملاحظات اختصاصی خود را به اختصار بیان نمایم.‏

‏چگونه بود که از آمریکا به ایران هجرت کردم و بعداً از پزشکان معالج‏‎ ‎‏حضرت امام شدم:‏

‏سال 1357 زمانی که انقلاب روزهای خطیری را می‌گذراند و حضرت امام‏‎ ‎‏بعد از هجرت، در پاریس مستقر شده و دستورات و رهنمودهای انقلاب را صادر‏‎ ‎

‏می فرمودند، تعداد زیادی از دوستان و برادران به زیارتشان می‌شتافتند و اخبار‏‎ ‎‏ملاقات و درک فیض حضورشان را برای ایرانیان مقیم آمریکا نقل می‌کردند اشک‏‎ ‎‏شوق از چشمان مشتاقان سرازیر می‌شد. من نیز دلم برای دیدار مردی که مثل‏‎ ‎‏جدّش رسول الله اسوۀ بیاد خدا بودن و مقاومت در راه انجام وظیفه برد یک ذرّه شده‏‎ ‎‏بود ولی آن زمان موفق به دیدارشان نشدم ولی همیشه آرزوی این دیدار قلب مرا‏‎ ‎‏می فشرد و بیقرارم می‌کرد. تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب اشتیاق فزاینده و غیر قابل‏‎ ‎‏کنترلی مرا به اقدامی که قبلاً برایم محال بود (هجرت به ایران) وا می‌داشت زیرا من‏‎ ‎‏سالها با خانواده‌ام در آمریکا کارت اقامت داشتم، دانشیار دانشگاه و عضو آکادمی‏‎ ‎‏آمریکا بودم یعنی‏‎ Tenure ‎‏داشتم و برای درجه پروفسوری (‏‎Full - professor ship‎‏)‏‎ ‎‏نامزد شده بودم، و دو نفر از بچه هایم در آنجا متولد شده بودند و فکر برگشت به‏‎ ‎‏ایران نداشتم، ولی در جریان انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی فکر و شخصیّتم‏‎ ‎‏شکل دیگری گرفت. فکر اینکه من یک مسلمان شیعه و ایرانی هستم و خون و‏‎ ‎‏پوست و مغز و استخوانم به اسلام و ایرانیان همکیش تعلق دارد و حال که آنها‏‎ ‎‏در‏‎ ‎‏رکاب امام مال و جان و بچه‌های خود را فدای اسلام و انقلاب می‌کنند، برایم‏‎ ‎‏دلبستن به متاع دنیا و رفاه و نام و شهرت و مقام، ننگ بزرگ و درد جانکاهی شده‏‎ ‎‏بود.‏

‏احساس می‌کردم زمین زیر پایم سست شده است. دو راه بیشتر پیش رویم‏‎ ‎‏نیست، یکی ماندن در آمریکا و داشتن زندگی مرفه و بی درد و ننگ و لعنت ابدی و‏‎ ‎‏راه دوم گذشتن از همه وابستگیهای مادّی و دنیوی و نثار کردن آنها به پای دین خدا‏‎ ‎‏و شتافتن به خدمت مردم مسلمان و انقلابی ایران، یقین دارم که فقط لطف و‏‎ ‎‏حمایت و کمک خداوند بود که دست مرا گرفت و مرا و خانواده‌ام را عزّت هجرت به‏‎ ‎‏ایران و توفیق خدمت به انقلاب بخشید.‏

‏حال‏‎ ‎‏که‏‎ ‎‏خداوند این توفیق را نصیب من و خانواده‌ام کرده بود و عزّت و‏‎ ‎

‏کرامت اسلامی را مجدداً در کالبدم دمیده بود. با شکرگزاری و تواضع و قدرت‏‎ ‎‏کامل، هر کاری که از دستم می‌آمد برای انقلاب می‌کردم و هیچ کاری را سبک‏‎ ‎‏نمی شمردم و حاضر بودم با مژه خاک پای بسیجیان و رزمندگان پاک باخته را بروبم. ‏

‏در خانه برادرم در سلسبیل اتاقی به من داده بودند که با زن و بچه موقتاً آنجا‏‎ ‎‏زندگی می‌کردیم شبی تلفن زنگ زد و شخصی خود را دکتر عارفی معرفی کرد ابتدا‏‎ ‎‏من ایشان را نشناختم و بعد که توضیح دادند متخصص قلب و دکتر حضرت امام‏‎ ‎‏هستند شناختم و شرمنده شدم چون به علت خدمات پزشکی که برای امام انجام‏‎ ‎‏داده بودند همه از خرد و کلان ایشان را می‌شناختند و آرزو داشتند دست ایشان را که‏‎ ‎‏به امام خورده بود زیارت کنند. ایشان فرمودند:‏‎ ‎‏ما درباره شما تحقیق و بررسی‏‎ ‎‏کرده ایم اگر شما مایل باشید می‌توانید عضو تیم پزشکی حضرت امام باشید و به‏‎ ‎‏وجود شما احتیاج هست من حقیقتاً گیج شده بودم برایم باور نکردنی بود که بتوانم‏‎ ‎‏امام را از نزدیک و حضوری زیارت کنم بلافاصله گفتم همیشه آرزوی قلبی من‏‎ ‎‏زیارت حضرت امام بوده، من افتخار می‌کنم و با کمال میل، ولی کلمات را درست‏‎ ‎‏نمی توانستم ادا کنم، ایشان آدرس به من دادند که در اقامتگاه امام که در آن زمان‏‎ ‎‏در‏‎ ‎‏تجریش بود، فردا صبح ایشان را ملاقات کنم و خود را به نگهبانی معرفی کنم، ‏‎ ‎‏بلافاصله بعد از خداحافظی و قطع تلفن سجده شکر بجا آوردم.‏

‏فردا صبح زود غسل کردم و صدقه کنار گذاشتم و ذکر می‌گفتم و از اینکه‏‎ ‎‏خداوند ملاقات یکی از اولیاء خود را نصیب من کرده سپاسگزار بودم، در خیابان‏‎ ‎‏تاکسی گرفته عازم بیت شریف شدم. آقای دکتر عارفی به نگهبانی آمده و مرا به‏‎ ‎‏داخل هدایت کردند و چند کلمه‌ای راجع به وظایف و محل اقامت و ملاقات با‏‎ ‎‏حضرت امام راهنمای کردند و لحظه باور نکردنی فرا رسید به حضور امام رسیدیم، ‏‎ ‎‏دکتر عارفی مرا به ایشان معرفی کردند، من سلام کردم و امام جواب دادند و نگاه‏‎ ‎‏نافذ ایشان که به من افتاد احساس کردم از سراسر وجودم گذشت. دست ایشان را‏‎ ‎

‏بوسیدم و ایشان برایم دعا کردند، متوجه دعایشان شدم ولی کاملاً گنگ بودم، دکتر‏‎ ‎‏عارفی اجازه مرخصی گرفت و از اتاق خارج شدیم و بدین ترتیب بود که‏‎ ‎‏مدتی‏‎ ‎‏صبحهای جمعه زود به منزل شریف شان می‌رفتم و بیست و چهار ساعت آنجا مقیم‏‎ ‎‏بودم تا صبح شنبه یکی از همکاران بیاید و کشیک را از من تحویل بگیرد.‏

‏بدین منوال گذشت و هفته‌ای 24 ساعت در منزل امام در بالاخانه کوچک و‏‎ ‎‏دفتر حضرت امام حضور داشتم. قلب تپنده اسلام و روح و جان مردم ایران و مرد‏‎ ‎‏سال دنیا و مردی، که بزرگترین تغییر را در سالها و قرن اخیر در تمام جهان انجام‏‎ ‎‏داده بود در آن خانه کوچک بود و چشم تمام جهانیان از دوست و دشمن بدانجا‏‎ ‎‏دوخته بود، در این سالها و ماهها و روزها گاهی در یک روز چند خاطرۀ مهّم اتفاق‏‎ ‎‏می افتاد، من قصد ندارم همه آنها را در اینجا به قلم بیاورم ولی به بعضی از آنها اشاره‏‎ ‎‏می‌کنم:‏

‎ ‎