بدانکه یکی از لطایف و حقایقی که در فطرت تمام عائلۀ بشری، به قلم قدرت ازلی، ثبت و از احکام فطرت مخموره است، فطرت افتقار است.
و آن چنان است که جمیع سلسلۀ بشر ـ بی استثناء احدی از آحاد ـ بی اختلاف رائی از آراء، خود را به هویّت ذاتیّه و به حسب اصل وجود و کمال وجود محتاج و مفتقر، و حقیقت خود را متعلق و مرتبط بیند. و فرضاً اگر سلسلۀ غیر متناهیه[ ای] از آنها تشکیل شود، جمیع آحاد سلسلۀ غیر متناهیه به لسان
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 215 واحد، افتقار و احتیاج خود را اعلام و اظهار کنند، بلکه این حکم ساری و جاری در تمام موجودات ممکنه عالم است.
چنانچه اگر سلسله هائی غیر متناهیه از حیوان و نبات و جماد و معدن و عنصر در عالم تشکیل شود، و فرضاً کسی از آنها سؤال کند که: شما در وجود و کمال وجود و آثار وجود، مستقل و مستغنی هستید، همه به لسان ذاتی فطری گویند: ما محتاج و مفتاق و مفتقر و مرتبط هستیم. پس از این، اگر کسی از این سلسله های غیر متناهیه از موجودات، فرضاً به طور احاطه و استغراق سؤال کند:
ای سلسلۀ غیر متناهیه از سعداء، و ای سلسلۀ غیر متناهیه از اشقیاء، و ای سلسلۀ غیر متناهیه از حیوانات، و ای سلسلۀ غیر متناهیه نبات و معدن و عنصر و جنّ و ملائکه و امثال آن ـ هر چه در وهم و خیال و عقل از سلسله ممکنات آید ـ ، آیا شما محتاج به چه موجودی هستید؟
همۀ آن آحاد سلسله ها به زبان گویای فطری و لسان واحد ذاتی گویند: ماها محتاجیم به موجودی که چون خود ما محتاج و مفتقر نباشد، و ما مستظلّ از کاملی هستیم که چون خود ما سلسلۀ ممکنات، مستظلّ به غیر نباشد؛ بلکه مستقل و تمام و کامل باشد. و آن کس که از خود چیزی ندارد، و خود در ذات و صفات و افعال استقلال ندارد، و در همه جهات وجودیّه محتاج و مفتقر است، نتواند رفع احتیاج ما کند، و سدّ خلّت و طرد اَعدام از ما کند. و همه این شعر را که از لسان فطرت صادر شده، به لسان حال و ذات و فطرت می خوانند:
ذات نایافته از هستی، بخش کی تواند که شود هستی بخش
و اگر این فطرت را قدری تفصیل دهیم و حکم آن را توضیح دهیم، جمیع اسماء و صفات که در دار تحقّق موجود است و از کمالات مطلقه است، برای ذات مقدّس غنیّ مطلق ثابت شود. پس از لوازم آن فطرت، رجاء و خوف و توکّل
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 216 و تسلیم و ثقه و امثال آن پیدا شود.
پس معلوم شد توجه ناقص به کاملِ مطلق برای رفع نقص و احتیاج او فطری و جبلّی است، و توکل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است.
و چون حقیقت حرص، عبارت است از شدّت تَوَقان نفس به دنیا و شؤون آن، و کثرت تمسّک به اسباب و توجّه قلب به اهل دنیا و کثرات لازمۀ آن است. و خود آن لازم جهل به مقام مقدّس حق ـ جلّ و علا ـ و قدرت کامله و عطوفت و رحمت آن است. پس چون محتجب از حق است و متوجه به اسباب عادیه و نظر استقلال به اسباب دارد، متشبّث به آنها شود ـ عملاً و قلباً ـ و منقطع از حق گردد. پس طمأنینه و وثوق از نفس برود و اضطراب و تزلزل جایگزین آن گردد. و چون از اسباب عادیه حاجت آن روا نشود و آتش روشن آن خاموش نگردد، حالت اضطراب و توقان و تمسک و تشبّث به دنیا و اهل آن، روز افزون شود تا آن جا که انسان را به کلّی در دنیا فرو برد و غرق کند.
و معلوم است خود حرص و لازم و ملزوم آن از احتجاب فطرت و از جنود جهل و ابلیس است، و خود آن شرّ و از لوازم شرّ است و منتهی به شرّ شود، و کمتر چیزی انسان را مثل آن به دنیا نزدیک کند، و از حق تعالیٰ و تمسّک به ذات مقدّسش دور و مهجور نماید.
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 217