بعد از آزادی از زندان و عزیمت به قم، به همراه تعدادی از افراد انقلابی بازار، با حاج آقا مصطفی هماهنگی کردیم که به حضور امام برسیم.
آن وقت حاج آقا مصطفی قرار ملاقات با امام را تنظیم می کرد. ما شب جمعه ای بود رفتیم خدمت ایشان. وقتی رسیدیم دیدیم جمعیت
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 35 زیادی برای دیدن امام می آیند. حاج آقا مصطفی گفت: شب اینجا باشید. فردا بعدازظهر بروید با امام ملاقات کنید.
یک منزل خالی بود که سردابهای داشت و در آن فصل گرما، آنجا خنک بود. حاج آقا مصطفی زنگ زد وبرایمان غذا آوردند. خود ایشان هم با ما غذا خورد.
از حـاج آقا مصطفی پرسیدیم چرا آیت الله شریعتمداری پای اطلاعیه هایی را که با امضای امام و آیت الله مرعشی و گلپایگانی منتشر می شود امضاء نمی کند. ایشان آه سردی کشید و گفت: الا ن مدتی است که اعلامیه های انقلابی را امضا نمی کند. اصلا قبول نمی کند. اظهار هم نمی کند که من امضاء نمی کنم. می گوید فردا بیایید. فردا که می رویم می گویند ایشان تشریف ندارند، چهار روز دیگر بیایید. چهار روز دیگر که می رویم می بینیم رفته به یکی از ییلا قها. همین طور امروز و فردا می کند و به تعویق می اندازد. با پدر صحبت کردیم. ایشان گفتند حالا که ایشان اِبا دارد ندهید امضاء کند. بدهید آقای میلانی که ما هم خودمان را به مشهد می رساندیم و از ایشان امضاء می گرفتیم.
آن زمانها هم امام از آقای شریعتمداری جگرش خون بود چون این
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 36 حرکت ایشان موجب ایجاد شکاف بین علما شده بود و رژیم نهایت سوء استفاده را می کرد.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 37