اسدالله تجریشی
علت انحراف سازمان
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) - گروه تاریخ (تدوینگر)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

علت انحراف سازمان

‏البته ما نباید در صداقت سران اولیه سازمان مجاهدین خلق شک کنیم.‏‎ ‎‏باید اعتراف کنیم که انصافاً آن موقع کسی نبود که پاسخ گوی شبهه های‏‎ ‎‏مسائل اعتقادی بچه ها باشد. اصولا مذهب و مسائل مذهبی بیشتر در‏‎ ‎‏تکایا و حسینیه های جنوب شهر آن هم در سطحی بسیار ابتدایی بود.‏

‏کمتر جایی بود که امثال آقای مطهری‏‏ را داشته باشد. کمتر کسی‏‎ ‎‏پاسخگوی ابهامات در ارتباط با مارکسیسم بود‏‏.‏

‏ما نباید در دینداری آنها شک کنیم. بعداً منحرف شدند. بنای تعلیم و‏‎ ‎‏تربیت و اعتقاداتشان با کتابهای مارکس و هگل و... شکل گرفت.‏

‏دسترسی مختصری به آقای طالقانی‏‏ داشتند، به همین دلیل نتوانستند‏‎ ‎‏آن طور که باید راه را از بیراهه تمیز دهند‏‎.‎

‏حالا من از قضایای خودم که با اینها ارتباط داشتم و بحثهایی که با‏‎ ‎‏وحید افراخته داشتم و یا گفت و شنودهایی که با بهرام آرام‏‏ داشتم اینها‏‎ ‎‏را خواهم گفت تا قضایا بیشتر روشن شود. این است که نمی شود اینها را‏‎ ‎

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 47

‏کافر دانست یا خدمات ارزندهای را که آن زمانها داشتند نادیده گرفت.‏

‏کادر اولیه سازمان شهید شدند، و تنها یک نفرشان ماند که مسعود‏‎ ‎‏رجوی‏‏ بود که او هم در زندان بود، رضا و احمد رضایی‏‏ که بیرون بودند‏‎ ‎‏باز درصدد برآمدند که تشکیلات را سر و سامان دهند که موفق هم شدند؛‏‎ ‎‏و این تشکل مجدداً شکل گرفت و در این زمان اگر جنگ مسلحانه ای با‏‎ ‎‏رژیم شروع شد، باعثش همین گروه بودند.‏

‏گروههای متعدد دیگری هم اعلام موجودیت کردند، که سازمان و‏‎ ‎‏تشکیلات مسلحانه داشتند، مثل گروه «اباذر»، گروه «حزب الله» که ‏‏توسط‏‎ ‎‏تقی شهرام ‏‏و محمد مفیدی‏‏ ‏‏ راه افتاد که سرتیپ طاهری را ترور کردند‏‎[1]‎‎.‎‏ ‏‏ ‏


کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 48

‏من یادم هست وقتی در شبستان مسجد جامع که شبستان آقای‏‎ ‎‏جعفری‏‎[2]‎‏ می گفتند روضه برقرار بود، سرتیپ طاهری‏‏ با 200 نفر از‏‎ ‎‏کماندوهایش ریختند آنجا و سطح خیابان و حتی پشت بامها را نیز از‏‎ ‎‏نیروهای خود، که مجهز به سپر و کلاه خود آهنی و چماق و باتوم بودند‏‎ ‎‏پر کردند و سرتیپ طاهری بدون واهمه با چکمه وارد مسجد شد و حتی‏‎ ‎‏سخنران را از منبر پایین کشید و با کماندوهای تحت امرش به مردم‏‎ ‎‏حمله کرد. این طور جسارت داشت. این مسائل باعث شد که بچه های‏‎ ‎‏مسلمان رنجیده خاطر شوند و تصمیم به ترور سرتیپ طاهری بگیرند.‏

‏نحوهِ ترورش به این شکل بود که محمد مفیدی‏‏ و تقی شهرام‏‏ سوار‏‎ ‎‏بر موتور می‏‏ ‏‏روند و خانه ی ایشان را شناسایی می‏‏ ‏‏کنند. ساعت ورود و‏‎ ‎‏خروج به خانه را زیر نظر می‏‏ ‏‏گیرند. یک روز که سرتیپ طاهری‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏خواست از خانه بیرون بیاید، با نردبان و وسایل نقاشی و لباس کار‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏روند جلوی در خانه، به محض بیرون آمدن می‏‏ ‏‏روند جلو و می‏‏ ‏‏گویند‏‎ ‎‏تیمسار این آدرس را برای ما بخوانید. کاغذ را به دستش می‏‏ ‏‏دهند و‏‎ ‎‏بلافاصله چند تیر به او می‏‏ ‏‏زنند و وی را می‏‏ ‏‏کشند. اسلحه و کلاهش را‏‎ ‎‏برمی‏‏ ‏‏دارند و این وسایل در خانه ی تیمی رضا نگهداری می‏‏ ‏‏شد و زمانی‏‎ ‎‏که در محله دزدی صورت می‏‏ ‏‏گیرد، نیروهای انتظامی می‏‏ ‏‏ریزند و‏‎ ‎‏درگیری می‏‏ ‏‏شود، خانه ی تیمی رضا رضایی‏‏ تصادفاً کشف می‏‏ ‏‏شود و‏‎ ‎‏وقتی داخل خانه می‏‏ ‏‏روند، رضا به شهادت می‏‏ ‏‏رسد و کلاه و سلاح‏‎ ‎

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 49

‏کمری سرتیپ طاهری در آن خانه پیدا می‏‏ ‏‏شود.‏

‏احمد هم قبل از رضا در یک تعقیب و مراقبتی که ساواک داشته‏‎ ‎‏درگیر می‏‏ ‏‏شود و تا آخرین گلوله هایش با آنها مقابله می‏‏ ‏‏کند. زمانی که‏‎ ‎‏گلوله هایش تمام می‏‏ ‏‏شود دستهایش را به عنوان اینکه تسلیم شده بالا‏‎ ‎‏می‏‏ ‏‏برد. آنها هم چون زنده بودن بچه ها را ‏‏می خواست‏‏ند و دنبال مطلب‏‎ ‎‏جدیدتری از سازمان می‏‏ ‏‏گشتند، دیگر شلیک نمی‏‏ ‏‏کنند. احمد نارنجکی‏‎ ‎‏داشته که ضامنش را می‏‏ ‏‏کشد و توی دستش نگه می‏‏ ‏‏دارد. چهار نفر از‏‎ ‎‏مأمورین که می‏‏ ‏‏روند او را بگیرند، نارنجک را منفجر می‏‏ ‏‏کند که هم‏‎ ‎‏خودش شهید می‏‏ ‏‏شود و هم آن چهار نفر کشته می‏‏ ‏‏شوند.‏

 

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 50

  • . محمدتقی شهرام  فرزند رمضان در سال 1326 در تهران  زاده شد. پس از اتمام تحصیلا ت متوسطه در رشته ریاضی دانشگاه  تهران پذیرفته شد و در دانشگاه به فعالیتهای سیاسی روی آورد ودر 1346 جذب سازمان مجاهدین خلق شد. علاوه بر این او در دانشگاه با تعدادی از دانشجویان چپ نیز ارتباط داشت.شهرام  جزو دستگیرشدگان شهریور 50 در اثر ضربه ساواک است. او در زندان توانست با مطالعه و بررسی فراوان و نیز برخورد با نیروهای سیاسی موجود در زندان، از جمله مارکسیستها، اطلا عات خود را درباره مارکسیسم توسعه دهد. وی در زندان قصر با چپی ها بسیار حشر و نشر داشت. از این رو از طرف هم رزمانش بایکوت شد. اما بعد به انتقاد ازخود پرداخت و به جمع مجاهدین برگشت. انتقال هم زمان او با فردی به نام «حسین عزتی » از چپی های تندرو گروه ستاره سرخ به زندان ساری، زندانی که افسر نگهبانش (ستوان احمدیان) دارای تمایلا ت چپی بود، در هاله ای از ابهام است. بین این سه تن مباحث و مذاکرات مفصل و طولانی در میگیرد و نهایتاً شهرام کاملا به مارکسیسم میگرود. هر سه در اردیبهشت 1352 طی برنامه ای مشکوک موفق به فرار از زندان ساری می شوند و شهرام و احمدیان به سازمان مجاهدین می پیوندند. با کشته شدن رضا رضایی  در خرداد 52، شهرام به مرکزیت راه می یابد. اما از بروز دفعی تمایلات مارکسیستی اش پرهیز می کند. لذا با تشکیل «جمعهای بررسی و تحلیل ایدئولوژیک» پروسه تغییر و تحول سازمان به سوی مارکسیسم را ایجاد کرد. این پروسه با ترور «شریف واقفی » و سوء قصد ناکام به «صمدیه لباف   » در اردیبهشت 1354 کاملا لو رفت و نهایتاً در شهریور 1354 علنی شد. این تغییر و انحطاط نظرهای بسیاری را موجب شد و مواضع مختلفی را برانگیخت.از شهرام  به عنوان فردی زرنگ، باهوش، سفسطه گر، حراف، رفیق باز، پرکار، پرمطالعه و البته مغرور یاد شده است. در زندان قصر او را به خاطر چپ نمایی هایش «تقی قمپوز» می نامیدند.شهرام  در آستانه پیروزی انقلاب جریان تحت رهبری خود را «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» نام نهاد و پس از پیروزی انقلاب به ضدیت با جمهوری اسلامی پرداخت. او در سال 58 به صورت تصادفی در میدان توحید دستگیر شد و در تیر 1359 محاکمه و به جرم قتل تعدادی از مبارزین از جمله جواد پورسعیدی ، مجید شریف واقفی ، محمد یقینی، علی میرزا جعفر علاف به اعدام محکوم و در پنجشنبه 2 مرداد 1359 در اوین تیر باران شد.سیدمحمد مفیدی  هم در سال 1327 در تهران  به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه را دررشته طبیعی دردبیرستان دارالفنون به پایان رساند. ازدوران نوجوانی و جوانی در جلسات مذهبی و تفسیر قرآن در منزل پدرش (دکتر سیدابراهیم مفیدی) شرکت می کرد. در سالهای آخر دبیرستان به سبب فعالیتهای برادرانش، با مبارزین نهضت آزادی آشنا شد و به مطالعات سیاسی و اجتماعی روی آورد. او پس از اخذ دیپلم در مدرسه عالی ترجمه پذیرفته شد، اما به دلیل گرایش شدید به کارهای انقلابی از ادامه تحصیل خودداری کرد. ابتدا با دوستان هم فکرش جلسات اسلامی به راه انداخت و برای امرار معاش نیز شروع به تدریس کرد. او در جلسات اسلا می به سبب آشنایی با محمدباقر عباسی  و احمد رضایی  به سازمان مجاهدین خلق پیوست، اما آن طور که احمد در خاطراتش روایت کرده است ابتدا مفیدی توسط احمد جذب گروه حزب الله شده است و پس از شهریور 1350 که حزب الله به یاری سازمان مجاهدین خلق رفت و در آن ادغام شد، مفیدی نیز در همین روند به حلقه مجاهدین گره خورد.مفیدی  به عنوان یک عنصر عمل گرا در سازمان، در مأموریتهای مختلف در کنار محمدباقر عباسی  و علیرضا سپاسی آشتیانی  شرکت داشت که مهم ترین آن ترور سرتیپ طاهری  در مرداد 1351 بود. او در سازمان با نام های مستعار محمد لطفی  و محمد امینی  فعالیت داشت و یک بار در سال 50 مورد سوءظن قرار گرفت و دستگیر شد. او پس از رفع ظن آزاد گردید، اما پس از ترور طاهری در شهریور سال 51 دستگیر شد و پس از شکنجه بسیار در 5 / 10 / 1351 به جوخه اعدام سپرده شد.سرتیپ طاهری  رئیس کماندوهای شهربانی بود. قد بلندی داشت. مرد ورزیده و خیلی خشن و کثیفی بود. وی یکی از عوامل سرکوب خونین قیام 15 خرداد 1342 بود که به خاطر خوش خدمتی هایی که به رژیم کرد، به درجهِ سرتیپ ارتقاء یافت و در سال 1349 به معاونت پلیس تهران  منصوب شد و مدتی نیز ریاست زندان و بازداشتگاه شهربانی نیز به او محول گردید.وی در بامداد یکشنبه 22 مرداد 1350 درساعت 6 و 10 دقیقه توسط محمد مفیدی  و محمدباقر عباسی  و علیرضا سپاسی آشتیانی  از اعضای سازمان مجاهدین خلق ترور شد و به هلا کت رسید.
  • . بچه ها غالباً جلساتشان در این مسجد بود و در کنار روضه و سخنرانی، مسائل سیاسی هم مطرح می شد.