نزدیکی های ظهر بود. از بلندگوی مسجد امام خمینی صدای زیبای تلاوت قرآن شنیده می شد. شریف قنوتی در حال گرفتن وضو بود. به همت وی کاروانی برای اعزام به جبهه آماده شده بود. یکی از افرادی که از زمان تأسیس ستادها زیرنظر شریف قنوتی به کار جمع آوری و بسته بندی مواد غذایی و کمک های مردمی مشغول بود خود را به شریف قنوتی رساند و گفت: آقای شریف قنوتی، آیا شما هم با این کاروان به جبهه می روید؟ شیخ گفت: بله. او جواب داد به نظرم اینجا به وجود حضرتعالی بیشتر نیاز است. فعالیت در اینجا کم نیست همین الآن شما
شب و روز آرامش ندارید. اینجا هم دست کمی از جبهه ندارد. شیخ جواب داد: آیا شما فکر نمی کنید حداقل سقای تشنه لبی باشم در صحرای کربلا؟ یعنی به درد سقایی هم نمی خورم؟ آن فرد گفت فعالیت های گسترده شما در اینجا چه خواهد شد؟ شیخ جواب داد: دیگران هستند که جای ما را بگیرند.
آن روز، نمازظهر به امامت شریف قنوتی خوانده شد و پس از آن کاروان کمک رسانی به جبهه ها به همراه عده ای از جوانان پرشور و انقلابی به سرگروهی شریف قنوتی عازم جبهه های خرمشهر شد.
کاروان پس از عبور از اندیمشک مطلع شد که پادگان دوکوهه بمباران شده است لذا به اجبار به سمت اهواز به راه افتاده و پس از مدتی به خرمشهر رسید و مستقیم به مسجد جامع خرمشهر، مرکز فرماندهی و تقسیم تدارکات و مهمات و نیروها و کمک های مردمی، وارد شد.