مجله نوجوان 01 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 01 صفحه 5

از خیابان را که خون آلود است نگاه می کند. بر که می گردد لب و لوچه زور نمی گه، کلاس پنجمی ها حواسشون جمع شده... اش آویزان است. - اگه بمیره، هر چی دق و دلی دارن، میان سر من خالی می کنن، من بدون - چی شد؟! قاسم مدرسه نمی رم. و دوباره بغض می کند. دماغش را بالا می کشد و می گوید: برای آن که موضوع را عوض کنم، چیزی همین طوری می پرسم: - هیچ چی... داشتیم رد می شدیم... این جوری شد، بهش گفتم بدو پسر، - روپوشت رو کی دوخته؟ ندوید- هیچ چی... - مامانم ندوخته، چرخمون نخ پاره می کرد، از بازار خریدیم. امسال گفتن همه چیز را می فهمم، بهتر از قبل، روپوش سورمه ای خاک گرفته اش را همه سورمه ای بپوشن. کله ها هم با ماشین. یه سری رفتن تیغ انداختن. به آرامی می تکانم، برای این کار اجباراً چند لحظه می ایستیم، می خواهم منو قاسم با چهار زدیم. قدری از موضوع دورش کنم. دستی به کله طاسش می کشم. موهای تنک در و دستی به سرش می کشد و ادامه می دهد: دستم فرو می روند، کیفش را با کمک من روی دوش می انداز، اما دوباره - اون جوری دیگه ضایع است. نمی شد مهمونی رفت. من یه بر می دارد: این طوری مثل بچه ننه هاست. قاسم می گه... پسردایی دارم آقا این جا نیستن. تا خونه شون سه تا اتوبوس باید سوار شیم. کیف را زیر بغل می گیرد، می پرسم: با کت و شلوار می رن مدرسه، موهاشونم بلنده. بهش می گن بهتون گیر نمی - خیلی با هم رفیقید؟! بچه محلید؟ دفعه کشتی می گیریم، اگر با کت و شلوار بیایم که نمی شه، تازه پسردایی من - آره، خونه شون دو تا کوچه پایین تر از هر روز باس بره حموم، کی حال داره؟ جمعه به جمعه اش هم زورکی می ریم. ماس، دم بربری. اون جوری سرمون زود کثیف می شه. پول سلمونی هم باس بدیم... نه؟! باباش اگه بفهمه می کشتش، باباش پلیسه. - آره راست می گه. راستی می دونی چند روز دیگه روز دوازده بهمنه؟ همیشه می گه از رو پل رد شین، بعضی ها - تعطیله؟! دمش گرم، چه قدر این چند روزه تعطیل بوده... دیوونه ان... ما گوش نمی دیم. - نه، تعطیل نیست، جشنه. - چرا؟! - آهان... از همونا که می گن بشینین رو زمین. جنگ داریم. خیلی با حاله. - خیلی از دم مدرسه دوره، باید فلکه رو پارسال قاسم نمایش بازی می کرد. شده بود عبدلی. خیلی فیلمه. امروز هم دور بزنیم، حال نداریم. سر همین مسخره بازیاش این طوری شد. - قبلاً هم این طوری شده بود؟ هی گفتم بچه وسط خیابون جای این کارا نیست، داشت وسط خیابون ادای - آره، یه بار کلاس اول بودم، پسره پیرمردها رو در می آورد. ماشین رو پاش ترمز کرد، پوستش کنده - دوست داری روز دوازده بهمن چه کارهایی براتون بکنن؟ شده بود. یه بار هم اکبر. پارسال، اکبر - اول تعطیل باشه. بعد شیرینی بدن با ساندیس. قاسم نمایش بده یا آهنگ یک ثلث زنگ ورزش نمی تونست فوتبالیست ها رو برامون بزنن. زیاد هم طولش ندن که زیرمون یخ کنه. بازی کنه. پاش تو گچ بود. آقا... به شاگرد اول ها هم یه وقت دیگه جایزه بدن. قاسم....؟! - می دونی دوازده بهمن چه روزیه؟ - طوریش نمی شه، خیالت - روز ورود امام به ایرانه بعد از اینکه تبعید شده بود به پاریس راحت، بعد؟ - می دونی چه سالی بوده؟ - از ثلث دوم پارسال یه آقایی - آقا ناظم پارسال گفت ولی یادمون رفته! با پرچم ماشین ها رو نیگر می فکر می کنم به اندازه کافی آرام شده است، کم کم به سر چهار راه می رسیم. داشت، ما رد می شدیم. بعد یادم می آید که احتمالاً خود همین بچه باید به خانواده قاسم خبر دهد، دلهره دیدن کسی تصادف نمی کنه، می گیرم، مسأله به این بزرگی فراموش شده بود: برداشتنش. تقصیر ما هم بود. - خوب دیگر مزاحمت نمی شم، فقط یه سوال، اگه قاسم خوب بشه، قول مسخره بازی در می آوردیم. می دی که از پل رد شید؟ می رفتیم تو توالت قایم می - آره آقا، اگه نیومد، به باباش می گم. پدرشو در میاره. الان حتماً داغون شدیم که دیر بریم، ماشین ها شده، از درد داره می میره. دیگه عمراً تو خیابون ادا اصول در نمی آره... صف شن. اگه او آقاهه بود.. - خوب دیگر خداحافظ، راستی یادت نره به خانواده قاسم خبر بدی؟ قاسم... - آقا ناظم گفت خودم از بیمارستان زنگ می زنم آقا... - راستی کلاس چندمی؟ و می رود، هنوز چند قدم دور نشده است که... - سوم. - راستی آقا، قاسم می میره؟ - قاسم همکلاسی توست؟ با سر اشاره می کنم که نه و لبخند ظاهری می زنم. چند قدم که دورتر - نه، کلاس بغلی، ظهر با هم می ریم می شود، با سرعت می دود، گویی یادش می آید که در این منظره هیچ کس خونه... باباش پلیسه، باهاش رفیقم تلفن ندارد. عشق می کنم. هیچ کی تو مدرسه ما کله طاس های سورمه ای مسعود ملک یاری

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 01صفحه 5