
آتش در مثنوی
اسماعیل امینی
در سوره مبارکه بروج که هشتاد و پنجمین سوره قرآن کریم است داستانی آمده است از قومی که قرآن آنها را ((اصحاب اخدود)) مینامد.
((قُتِل اصحاب الا خدود النار ذات الوقود اذهم علیها قعود و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود و ما نقموا منهم الآ ان یؤمنوا بالله العزیز الحمید))
(بروج / آیات 4 تا 8)
یعنی: (( یاران گودال کشته شدند، آنان که آتش افروختند و بر کنار آن نشستند و بر آن چه با مؤمنان میکردند شاهد بودند؛ آنان از مؤمنان انتقام نمیگرفتند، مگر برای این که ایشان به خدای عزیز حمید ایمان داشتند)).
مولانا در دفتر اول مثنوی این داستان را با زیبایی تمام نقل کرده است.
پادشاهی بتپرست گودالی بزرگ و پر از آتش تدارک میبیند و بت خود را در کنار آن قرار میدهد و مردم را مجبور میکند که در برابر بت سجده کنند؛ هرکس که مقاومت میکند در آتش افکنده میشود.
مادری را با فرزند خردسالش میآورند. به دستور پادشاه سنگدل بچه را از آغوش مادر جدا میکنند و به آتش میاندازند تا مادر به سجده در برابر بت مجبور شود، اما به اراده خداوند آن کودک در آتش زبان باز میکند و به مادرش و دیگران میگوید:
((نترسید! این آتش مثل آتش نمرود که بر حضرت ابراهیم گلستان شد، پر است از باغها و گلهای رنگارنگ. در برابر بت سجده نکنید و خود را به آتش اندازید که این آتش لبریز از زیباییهاست. ترس شما مانند ترس من است. وقتی که میخواستم قدم به این دنیا بگذارم، خیال میکردم که از راحتی و امنیت شکم مادرم به دنیایی ناشناخته میروم، به همین دلیل گریه و زاری میکردم، اما بعدها فهمیدم که دنیایی زیباتر و گستردهتر در انتظار من بوده است، این آتش نیز دنیایی زیباتر و آزادتر از دنیایی است که در آن هستید پس ترس به دل راه ندهید و خود را به آتش بیندازید)).
مردم با دیدن این معجزه دسته دسته خود را به گودال آتشین میانداختند، تا آن جا که پادشاه بت پرست از ترس رسوایی دستور داد کار را متوقف کنند و از درماندگی و خشم، آتش را تهدید کرد و از آتش پرسید: (تو چرا سوزندگی خود را فراموش کردهای؟ آیا تو هم قصد رسوایی مرا داری؟) آتش در پاسخ گفت: من پیرو فرمان خدا هستم و به فرمان اوست که میسوزانم یا گلستان میشوم.
پیش حق آتش همیشه در قیام همچو عاشق روز و شب پیچان مدام
پس از آن آتش شعلهورتر شد و آن پادشاه بت پرست و سنگدل و یاران بیرحم او را در بر گرفت و به خاکستر تبدیل کرد.
اصل ایشان بود ز آتش ابتدا سوی اصل خویش رفتند انتها
همانطور که از این بیت روشن میشود، مولانا معتقد است که آن قوم ستمگر از ابتدا، هم جنس آتش و لایق آن بودند و در نهایت آتش آنها را سوزاند و به اصلشان بازگرداند اما مؤمنان که اصلشان از نور است در آتش نیز جز نور و زیبایی نصیبشان نشد و هیچ آسیبی ندیدند.
پس از خواندن این داستان آتشین، بهتر است ببینیم آتش در فرهنگ و ادبیات ما چه نقشی دارد و پییشینیان ما درباره آتش چه اندیشههایی داشتهاند؟
در فرهنگ ما آتش و باد و آب و خاک را عناصر چهارگانه اصلی جهان میدانستد و معتقد بودند که تمام جهان از این چهار عنصر تشکیل شده است:
اثیر و پس هوا، پس آب و پس خاک که زاد ستند این هر چهار ز افلاک
ناصر خسرو
اثیر، کرۀ آتشینی است که در بالای آسمان قرار دارد، به همین علت هم همه آتشها تمایل دارند که رو به آسمان بروند. شعلههای آتش میخواهند به اصل خود یعنی آسمان بازگردند، بنابراین به طرف بالا حرکت میکنند، در حالی که آب همواره به طرف پایین حرکت میکند زیرا اصل آب در طبقه پایین جهان است که در تصور گذشتگان دریایی بیکران است به نام ((دریای محیط)) که تمام خشکیها را در بر گرفته است. باد که در طبقهای پایینتر از آتش و بالاتر از آب و خاک قرار دارد، همیشه در حال حرکت است برخلاف خاک که به طور طبیعی ساکن است، مگر آن که چیزی مثل باد یا آب آن را به حرکت در آورد. این عناصر چهارگانه آفریده افلاک هستند و حاصل تأثیر افلاک هفتگانه که به آنها ((آباء سبعه)) یعنی هفت پدران میگویند. بر این عناصر چهارگانه که ((امهات اربعه)) یعنی چهار مادران نامیده میشوند، سه فرزند است که ((موالید ثلاثه)) نام گرفتهاند. این سه فرزند جمادات، نباتات (گیاهان) و حیواناتند. در فرهنگ اسلامی، آتش اصل جنیان است، یعنی همانطور که انسان از خاک و گل آفریده شده است، جن که شباهتهای زیادی به انسان دارد از آتش آفریده شده است، ابلیس که از جنیان است و از فرمان خدای متعال برای سجده به آدم سرپیچی میکند در توجیه این سرپیچی از فرمان خدا میگوید: خداوند مرا از آتش آفریده، در حالی که انسان را از گل آفریده است و در خیال خود آتش را برتر از خاک میداند و تسلیم حکم خدا نمیشود و از درگاه الهی رانده و به لعنت ابدی دچار میشود.
شعر هفته
دنیا، آتش است
مولانا ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی
بسکه امشب بیتوام، سامان اعضا آتش است
گرهمه اشکی فشانم، تا ثریا آتش است
شوخی آهم به دل سرمایه آرام نیست
سوختن صهباست بزمی را که مینا آتش است
همچو خورشید از فریب اعتبار ما مپرس
چشمه ما را اگر آبی است پیدا، آتش است
بی تو چون شمعی که افروزند بر لوح مزار
خاک بر سر کردهایم و بر سر ما آتش است
شاخ از گلبن جدا، مصروف گلخَن میشود
زندگی با دوستان عیش است و تنها آتش است
در حقیقت حاصل این آبروها آتش است
با دو عالم آرزو نتوان حریف وصل شد
ما به جایی خار و خس بردیم کانجا آتش است
نیست سامان دماغ هیچ کس جز سوختن
ما همه سرگرم سوداییم و سودا آتش است
نشئه صهبا نمی-ارزد به تشویش خمار
در گذر امروز از آبی که فردا آتش است
گریه گر شد بیاثر، از نالة ما کن حذر
آب ما خون گشت اما آتش ما آتش است
نیست جز رقص سپند آیینهدار وجد خلق
لیک بیدل کیست تا فهمد که دنیا آتش است.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 01صفحه 23