مجله نوجوان 26 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 26 صفحه 4

خسرو آقایاری داستان دنباله دار انار خاتون قسمت پایانی شب از راه رسیده بود. مشت خانم ، همش مادر را پاشویه می کرد. اما تب او قطع نمی شد. پشت سر هم سرفه می کرد. دیگر هوا تاریک شده بود. چند نفر از زنهای همسایه ، دور مادر را گرفته بودند. از پدر خبری نبود. مادربزرگ صدایش کرد و گفت : - رعناجان ، برو بالا ننه. برو بخواب. نگران هم نباش ، من پیش مادرت هستم. عروسک گلی را جلویش گذاشته بود و با او حرف می زد. - عروسک گلی ، مادر حالش خیلی بده. ننه هم واسه مادر ناراحته. عروسک گلی ، پدر از غصه اش از خانه بیرون رفت. آخه ارباب بهش پول نداد تا مادر را به بیمارستان ببره. بیچاره بابام هم که پولی نداره! عروسک گلی ، کاش می تونستی حرف بزنی ، یه چیزی بگی! عروسک گلی ، تو هم می بینی صفدر چقدر دلش برای مادر می سوزه؟ طفلی برادرم ، رنگ به صورتش نمونده. عروسک گلی تو هم یه حرفی بزن ، به نظر تو مادر حالش خوب میشه؟ امشب تا صبح دوام میاره؟ از پشت در که گوش می دادم ، شنیدم که مشت خانم گفت : - اگه امشب تا صبح دوام بیاره ، خیلی شانس آورده. عروسک گلی ، فکر کنم چون تو قلب نداری حرف نمی زنی! اگه تو هم قلب داشتی ، دلت واسه مامان می سوخت. دلت واسه من و یاشار می سوخت و یه چیزی می گفتی؟ عروسک گلی ، راستی چرا تو قلب نداری؟ پس چرا من واسه تو قلب نذاشتم؟ آخه مگه میشه آدم یه عروسک به این خوشگلی درست کنه ، خوشگل مثل تو ، صورت قشنگ ، چشمهای قشنگ ، مو و لب و دهن قشنگ ، دست و پای قشنگ ، اونوقت واسش قلب نذاره تا دلش برای آدمه بسوزه؟ تو بگو عروسک گلی ، آخه مگه من دروغ می گم؟ بعد کمی فکر کرد و گفت : - تو هم باید قلب داشته باشی. من برات یه قلب میذارم. رفت لب تاقچه اتاق. یکی از انارها که بزرگترین آنها هم بود ، ترک خورده بود ، دانه های انار ، مثل یاقوت می درخشیدند. یک دانه انار برداشت. سینه گلی عروسک را با انگشتش شکافت. دانه انار را گذاشت سمت چپ سینه عروسک ، با گل روی آن را پوشاند و مثل اولش درست کرد. لبخندی از روی رضایت زد و گفت : - حالا دیگه تو قلب داری. حالا دیگه حرفهای من را می فهمی. عروسک گلی ، خواشه می کنم با من حرف بزن. پدر هنوز از خجالت ، به خانه برنگشته. برای اینکه مادر را به این حالت نبینه ، معلوم نیست به کدام کوه و بیابونی سرگذاشته! عروسک گلی ، ننه م چند شب نخوابیده. هرشب تا صبح ف بالای سر مادر می شینه و مواظب اونه. واسه اینکه من نفهم ، یواشکی گریه می کنه و هروقت چشم من به اون می افته ، روشو برمی گردونه و با گوشه چاردش ، چشمش را پاک می کنه. عروسک گلی فکر می کنم ، دیگه از دست مشت خانم دوست نوجوانان

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 26صفحه 4