مجله نوجوان 26 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 26 صفحه 14

نوایرالحکایات علی حاجتیان اندر حکایت پیر بی دیپلم پیر ما خوش پیری بود ، کرامت داشت ، رو داشت!!زبانی داشت ، همه چیز داشت!!! الّا دیپلم! روزی از باب رو کم کنی مریدان (که یکی شان من بود با لیسانس) بر آن شد دیپلمی گیرد با معدل والا. پس ما را گفت: سوالی دارم که جواب آن خود می دانم ، اما بر سبیل امتحان شما!! می پرسم. گفتیم : "یا یپر منت است واپرس." گفت : در این حال و حوالی اکابر به کجاست؟ او را گفتیم : "خیابان فلان ، کوچه بهمان" او را خوش آمد و ما را تهنیت گفت. بدانجا شد و نام خویش بنوشت در نظام ترمی واحدی و هرشب از حلقه دروایش جیم شدی و به کلسا رفتی . ایام واپسین سال رد چشم برهم زدنی بیامد و کوس امتحان بنواختند و پیر آسیمه سر شد و گفت : روزها از پس یکدگر گذشت و ما را سودای امتحان نوبد باید چاره ای بیندیشیم و اندیشید. آزمون نخست را کتابی در زیر جامه پنهان کرد و به آزمون جای بشد. تمام طول امتحان را مراقب مراقبان بود و دست از پا خطا نتوانست کردن که در همه حال او را پائیدندی و او عرق سرد همی کرد و هیچ نبنوشت. و صفری گرفت. اینگونه - 0 -. شب که به خانه رجوع کرد از این شیوه توبه کرد و چاره ای دیگر کرد. پاره های کاغذ فراهم آورد. به قاعده بلیط مترو!! و پشتش تقلب همی نوشت ، تقلب نوشتنی. سحر به آزمون جای برآمد با قصد تقلب اما این آزمون را نیز باری نبست. روزی دیگر کف دم پایی خویش مشق همی کرد تا مگر او را به فریاد رسند این مشقها ، که مراقبان بوی بردند و دمپاییان ابری را ستاندند. روزی دیگر همسایه را دل بست و نشد. روزی دیگر کف دست بنوشت و با عرق پاک همی شد ، ... پیر ما روزی با خود آمد گفت : یا پیر شرمی نمی کنی چرا درسی نمی خوانی که از ذلت تقلب آسوده باشی و از منت همکلاسیها و رقعات (پاره کاغذها) رهیده. ترمی دیگر نام برنوشت و درسخوان همی شد و پایان ترم بشد آن چه شد و امروز در همه تذاکر نویسند : پیری بود که کرامت داشت ... همه چیز داشت حتی دیپلم! آفرین بر پیر ما باد. التماس شش نفر همه ما کم و بیش از اختلافات بین سلطان محمد خوارزمشاه و مادرش توکان خاتون اطلاعاتی داریم. اما جالب است بدانید که سلطان محمد ، وزیر رشوه خواری داشت و می خواست این وزیر را برکنار کند یا حتی به قتل برساند؛ ولی از آنجا که این شخص از سرسپردگان مادر سلطان بوده ، جرات این کار را نداشته است. بنابراین او را عزل نمی کند ، بلکه در دیوان وزارت ، یک شواوری شش نفری با حضور وزیر مذکر تشکیل می دهد که از این بعد به جای یک نفر ، شش نفر در وزارت دخالت کنند! آه و ناله مردم به هوا بلند می شود ، چرا که التماس از یک نفر راحت تر از شش نفر است. نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 26صفحه 14