مجله نوجوان 26 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 26 صفحه 25

افراسیاب رو به گرسیوز کرد و گفت : چو زو این کژی آشکارا شود از آنپس نکوهش نباشد ز کس به ناچار دل ، بی مدارا شود مکافات بد جز بدی نیست بس اگر حرفهایی که گفتی به من ثابت شود و بدی سیاوش بر من آشکار شود به او رحم نخواهم کرد. اکنون به سیاوشگرد برو به سیاوش بگو: نیازست ما را به دیدار تو بدان پر هُنر جان بدیدار تو دلم برایش تنگ شده و دوست دارم او را ببینم هرچه زودتر به نزد من بیاید. گرسیوز حیله گر که دید افراسیاب ، حرفهای او را باور کرده است برای آوردن سیاوش ، با سپاهش به طرف سیاوشگرد حرکت کرد. بر آراست گرسیوز دام ساز سری پز ر کینه ، دلی پر ز راز چو نزدیک شهر سیاوش رسید ز لشکر زبان آوری برگزید بدو گفت : رو با سیاوش بگوی که ای ، نامور زاده نامجوی بجان و سرشاه توران سپاه بجان و سر و تاج کاووس شاه که از بهر من برنخیزد ز گاه به پیشم پذیره نیایی براه وقتی به نزدیکی سیاوشگرد رسید فرستاده ای را نزد سیاوش فرستاد و به او گفت تا به سیاوش بگوید که گرسیوز برای دیدن او در راه است و سیاوش را به جان افراسیاب و کاووس شاه قسم داد که برای پیشبازِ او نرود و زحمتی نکشد. فرستاده نزد سیاوش رسید زمین را ببوسید کو را بدید چو پیغام گرسیوز ، او را بگفت سیاوش بدل گشت با درد جفت وقتی فرستاده گرسیوز ، نزد سیاوش رسید و او را از آمدن گرسیوز آگاه کرد سیاوش غمگین شد و به فکر فرو رفت. او فهمید باید حیله ای در کار گرسیوز باشد که دوباره به دیدارش آمده است. چو گرسیوز آمد به درگاه اوی پیاده بیامد ز ایوان بکوی گرفتند مر یکدیگر را کنار بسی آفرین کرد بر شهریار پیام سپهدار توران بداد سیاوش ز پیغام او گشت شاد زمانی که گرسیوز به بارگاه سیاوش رسید از اسب پیاده شد. سپس سیاوش را در آغوش کشید و پیغام افراسیاب را به او داد و از او دعوت کرد تا به نزد شاه برود. سیاوش هم از دعوت افراسیاب استقبال کرد و به گرسیوز گفت : من همواره گوش به فرمان شاه بوده ام و اکنون آماده رفتنم. هرکاری که تو بکنی من نیز انجام می دهم. گرسیوز که دید سیاوش آماده است تا با او به نزد افراسیاب برود با خودش گفت : اگر سیاوش با آن شجاعت و عقلش با من نزد شاه بیاید همه نقشه های من نقش برآب خواهند شد. سیاوش خیره شد و شروع به گریه و زاری کرد و خودش را نگران و آشفته نشان داد. سیاوش که چشمان پر از اشک گرسیوز را دید بسیار ناراحت شد و به او گفت : چه دردی داری که این چنین گریه و زاری می کنی. آیا غمی داری که نمی توانی به من بگویی. شاید از دست شاه ناراحتی؟ اگر دردت را به من بگویی ، همه حرفهایت را به شاه می گویم و مشکلات را حل خواهم کرد من آماده ام تا هر کمکی که از دستم برمی آید به تو بکنم. من اینک به هر کار یار توام چون جنگ آوری مایه دار توام گرسیوزِ حیله گر چه نقشه ای برای سیاوش کشیده است؟ آیا موفق می شود به اهداف شومش دست یابد؟ ادامه ماجرا را هفته آینده برایتان می گویم. ادامه دارد ... نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 26صفحه 25