مجله نوجوان 26 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 26 صفحه 24

قصه های کهن شهاب شفیعی مقدم نیرنگ گرسیوز قسمت چهارم مروری بر گذشته: در قسمتهای قبل خواندیم که سیاوش ، پسر کیکاووس ، بعد از عبور از آتش و اثبات بی گناهیش به شاه ، برای اینکه از شر نیرنگهای سودابه در امان باشد و همچنین از رفتن پدرش به جنگ با افراسیاب جلوگیری کند ، فرماندهی سپاه ایران ، برای جنگیدن با افراسیاب را برعهده می گیرد. در این نبرد او با افراسیاب صلح می کند. اما پدرش ، کاووس شاه ، از او می خواهد تا پیمان شکنی کند و به جنگ ادامه دهد. سیاوش هم که پیمان شکنی را دور از جوانمردی می دید از فرمان پدرش سرپیچی می کند و ناچار می شود برای ادامه زندگی ، نزد افراسیاب ، به توران برود. در آنجا با دختر افراسیاب ، فرنگیس ازدواج می کند. او دور از شهر در جایی سبز و خرم ، شهری بنام سیاوشگرد می رود تا از سیاوش و فرنگیس ، برای شاه خبری ببرد. گرسیوز که از قبل به سیاوش حسادت می کرد ، وقتی شهر زیبای او را دید ، دلش آتش گرفت و آتش حسد در دلش شعله ورتر شد. او تصمیم گرفت هرجور که هست سیاوش را نزد شاه خوار و ذلیل کند و او را از میان بردارد و اینک ادامه ماجرا ... گرسیوز با خود فکر کرد اگر چند سال دیگر بگذرد ممکن است سیاوش آنقدر نزد افراسیاب محبوب شود که دیگر خودش نزد شاه جایگاهی نداشته باشد. او آماده بود تا از هو موقعیتی برای ضربه زدن به سیاوش استفاده کند. گرسیوز ، روزها با سیاوش به چوگان بازی و تفریح می پرداخت. تا اینکه بالاخره بعد از گذشت هفت روز به پایتخت و نزد افراسیاب برگشت. سیاوش نیز هدایای فراوانی را به او داد تا برای شاه ببرد. گرسیوز ، با حالی آشفته و دلی پر از حسد به بارگاه افرسیاب رسید. افراسیاب وقتی حال پریشان گرسیوز را دید به او گفت : ای برادر چه چیزی تو را اینگونه هراسان و آشفته حال کرده است؟ گرسیوز هم که منتظر فرصتی بود تا به گونه ای بدگویی سیاوش را نزد شاه بکند. به دورغ در جواب افراسیاب گفت : بدو گفت : گرسیوز ای شهریار سیاوش از آن شد که دیدی تو پار فرستاده آمد ز کاووس شاه نهایی بنزدیک او چند گاه ز روم و ز چین نیزش آمد پیام همی آید کاووس گیرد بجام برو انجمن شد فراوان سپاه بپیچید از او ناگهان جان شاه من از سیاوش می ترسم. او دیگر آن سیاوش پارسال نیست. فرستادگانی از طرف کاووس شاه پنهانی به نزد او آیند. او با پادشاهان روم و چین هم پنهانی ارتباط دارد. او می خواهد سپاهی فراهم سازد تا به تو حمله کند. ای پادشاه ، تو کسی را به توران راه دادی که هیچ یک از پهلوانانِ توران زمین ، تاب جنگیدن با او را ندارند. قبل ازاینکه دست به کاری بزند چاره ای بیاندیش. دل شاه از این کار شد دردمند پر از غم شد از روزگار نَژند افراسیاب از سخنان گرسیوز سخت ناراحت شد و به او گفت : تو مرا از خواب گرانی بیدار کردی ، اما سیاوش آنقدر نزد بزرگان و مردم محبوب است که اگر به او آسیبی برسانم همه مرا نفرین خواهند کرد. اگر ما بشوریم به بی گناه پسندد کجا داور هور و ماه چاره ای ندارم جز آنکه او را نزد پدرش ، کاووس شاه به ایران بفرستم. هنوز حرف افراسیاب تمام نشده بود که گرسیوز گفت : پدر گفت : گرسیوز ای شهریار مگیر اینچنین کار پرمایه خوار از ایدر گرو سوی ایران شود برو بوم ما پاک ویران شود ای شاه در مورد سیاوش خوب فکر کن. او از کارِ سپاه و مملکت تو آگاه است. اگر با اطلاعاتی که او از سپاه تو دارد به ایران برود و با پدرش کاووس شاه هم پیمان شود ، توران را با خاک یکسان خواهد کرد. گفته های گرسیوز ، افراسیاب را به فکر فرو برد و باعث شد در مورد سیاوش بیشتر فکر کند. دوست نوجوانان

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 26صفحه 24