مجله نوجوان 115 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 115 صفحه 12

داستان نویسنده: گرترود بارگر بازنویسی وترجمه: مهرک بهرامی دخترک مغرور بچّهها مشغول ساختن لانه اردکی بودند. چارلز یک تکه تخته چوب را بامیخ روی لانه محکم کرد ودرحالی که چکش را روی چمنها میانداخت نفس راحتی کشید وگفت: خوب.... تمام شد. استلا خواهر کوچک چارلز بود و چهارده سال داشت از روی زمین بلند شد و درحالی که لباسش را تمیز می کرد گفت: چارلز، ببین در لانۀ شان خوب بسته می شود یا نه؟ چارلز درحالی که مشغول امتحان کردن در لانه بود گفت: راستی بچّهها، می دانید قرار است یک خانوادۀ جدید به خانۀ بالای تپه اسباب کشی کنند؟ دالیا که از همۀ بچهها کوچکتر بود با شوق و ذوق پرسید: همان خانۀ بالای تپه که مدتهاست خالی است؟ چارلز گفت: بله همان خانه. رابرت پرسید: از کجا این موضوع را فهمیدی؟ استلا خندید و گفت: خوب مشخص است از خانم مندی ویعنی درواقع از خبرگزاری دهکده. دالیا با حالتی کودکانه گفت: راستی خانم مدنی این خبرها را از کجا میشنود؟ رابرت جواب داده خانم مندی تنها مغازه خوار و بار فروشی دهکده را دارد. به همین علت پست چی همۀ تلگرافها و کارها را از پست خانه مرکزیمی آورد وبه اومی سپارد تا به صاحبانش بدهد وخانم مندی هم اول همۀ آنها را بررسیمی کند و بعد به دست صاحبانشمی رساند. دالیابا حالت وحشت گفت: ولی پاپامی گویداین کار خیلی زشتی است. استلا قیافه جدی به خود گرفت وگفت: ولی چون خانم مندی خانم بسیار مهربانی استمی شود این گناه اورا بخشید. استلا در ادامه حرفش رویش رابه سمت چارلز برگرداند وگفت: راستی تودربارهاین که خانه راچه کسی خریده هم چیزیمی دانی یا نه؟ چارلزگفت: بله، خانوادهای به نام کایرون که بسیار ثروتمند هستند آنها اتومبیل شخصی دارند ویک باغبان و یک پرستار ومن حتی شنیده ام که یک کرّه اسب هم دارند. دالیا گفت: پس باید بچّه هم داشته باشندچون پرستار و کره اسب فقط به درد یک بچهمی خورد. رابرت گفت: خوش به حالش! داشتن یک کره اسب باید خیلی جالب باشد. چارلز اضافه کرد: خانم مندی گفت آنها یک بجه هم دارند که اسمش نوئل است ولی نگفت که دختر است یا پسر. چون اسم نوئل را هم روی دخترمی گذارند و

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 115صفحه 12