کاغذنمکی
اگر و آن گاه...ها! مریم شکرانی
- اگر یک روز اتوبوس سوار شدی و دستت نشکست و انگشت پایت لای دراتوبوس قطع نشد و ستون فقراتت زیگزاگی
نشد و دک و دهان وسیستم ریخت و قیافهایات سرویس کلّی نشد و کیفت به سلامتی تا آخر مدّت مثل آدم به شانه ات
آویزان ماند و کفشت پِرِس نشد و آرزوی یک ذرّه نشستن به جیگرت لک نزد مطمئن باش آن روز سیزده بدر بوده است.
- اگر یک روز موقع سوار شدن به مترو همه پشت آن خط قرمزه ایستادند و آدمی لای در مترو نصف نشد و توی قطار هیچ
بوی گندی به دماغت که نخورد هیچ خیلی هم بوهای خوب خوب حس کردی و موقع سوار شدن به مترو تورا با کلّه به
درو دیوار قطار شوت نکردند و یک بچّۀ فالگیر موی دماغت نشد وتوانستی بلاخره بفهمی صندلی مترو چه رنگی است
آن گاه مطمئن باش در شهری غیر از تهران سوار مترو شدی.
- اگر یک روز جنابعالی متقاعد شدی که لواشک و پفک ارزش غذایی ندارد ونیوتن با هیتلر
فرق اساسی دارد و آدم بدون امکانات چت کردن و24 ساعته بهاینترنت وصل بودن هم
می تواند بالاخره یک نمره بیاورد! و پدر و مادرش را از خطر عقدهای شدن برهاند و رتبه اوّل
شدن قندکی زاده و نمرات شاهکار تو ربطی به معضل رابطه واحساس معلّمان نسبت
به ریخت آدمها ندارد و نداشتن سِت پانصد هزار تومانی اسکیت هیچ نقشی درتخریب
شخصیت آیندۀ حضرتعالی نخواهد داشت و... آن گاه من چه خاکی به سرم بریزم که نوجوان
گوگوری مگوری طنزهایم، زیادی بزرگ و عاقل شده است؟!
- اگر یک روز پدر بنده احساس کرد که شخصیتش هیچ گونه وجه اشتراکی با آنره ژید و
فردوسی وحافظ و سعدی و لقمان حکیم وسقراط وافلاطون وانیشتن نداردو24 ساعته تصمیم
به انتشار نامههای بسیار حکیمانه اش نسبت به بنده نگرفت و به جایزه ادبی نوبل نیز
فکر نکرد و انتظار نداشت که بنده روی تمام حکما و خردمندان دنیا
اعم از قدیم و جدید را حسابی کم بکنم و از ایشان به
عنوان عامل اصلی موفقیّتم یاد بنمایم آن گاه
کلّ فک و فامیل نگران سلامتی پدر بنده
خواهند شد.
اگر...
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 115صفحه 15