
آبی کمرنگ
آدمهای آبی، پدر و مادرهای خائن
باز هم صبح میشود و مردان آبی با گرههای زیاد تصمیم میگیرند روزشان را آغاز کنند مرد آبی در هنگام صرف صبحانه رادیو را روشن
میکند صدای یک آقای خیلی شاد از رادیو پخش میشود آن آقای شاد میخواهد بلندگوی رادیو را پاره کند و سرش را بیرون بیاورد و
ظاهراً هرکسی را نمیخواهد شاد باشد و روز شادی را آغاز کند به ضرب چوب و چماق وادار کند که شاد باشد و خودش را خوشبختترین
آدم جهان بداند!
در ادامه یک آقایی که متانت از سروکولش در هوا پخش میشود میکروفون را در دست میگیرد و به آدم آبی هشدار میدهد که
باید شیر بخورد دوباره همان آقای زیادی شاد میکروفون را میقاپد و به فرمایشان اراجیف خود میپردازد. حوصلة آدم آبی سر میرود
و تلویزیون را روشن میکند یک عدّه آدم جلف با چشمان پُف کرده در میان یک سری مبلهای جلفِ رنگی رنگی نشستهاند و هِی
شوخیهای بی مزه میکنند یک نفر هم آن طرفتر نشسته است و دارد نقاشی کاریکاتور میکشد، از آن طرفتر صدای فیسّی بلند
میشود و دود سراسر استودیو را فرا میگیرد ظاهراً آنجا دارند استیک سرخ میکنند.
دو سه نفر هم آن پشت، لباس ورزشی پوشیدهاند و با یک موسیقی مزخرف در حال ورجه وورجه کردن هستند دل آدم آبی از این
تصاویر به هم میخورد و کانال را عوض میکند.
شبکة بعدی، شبکة خبر است که آنقدر خمیازه نشان میدهد
که حال آدم آبی سر صبحی حسابی گرفته میشود و شبکه را
عوض میکند، یک آقایی که معلوم است که حتماً دکتر است چشمانش
را به چشمان آقای آبی خیره میکند، چشمانش
را میدرد و با جدّیتی که تنها از یک
پزشک هنگام خبر ابتلا به سرطان
برمیآید میگوید: شیر! در حق
فرزندانتان خیانت نکنید! به آنها شیر
بدهید! شیررررر!
بعد بدون اینکه لزومی
داشته باشد یک خانومی
را نشان میدهند که در
یک خانة ویلایی با حجاب
کامل از رختخواب بیرون
میآید و پنجره های بامدادی
را باز میکند و به خورشید خانوم سلام میکند بعد از چند ده هزار
پلّه را طی میکند و وارد آشپزخانه میشود کلفت خانه قبلاً همة
امکانات صبحانه را فراهم کرده است. دوربین از روی تخم مرغ و
کرة بادام زمینی و مربّای آناناس و آب پرتقال و پنیر
خامهای و شکلات صبحانه و قهوه اسپراسو و خامه رد
میشود و روی پاکت شیر توقف میکند.
خانوم مهربان شیر را برمیدارد و در لیوان فرزند
دلبندش و خودش میریزد و بعد کودکش را که آنقدر
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 130صفحه 20