
باران
تا به کی قطره... قطره... بشمارم: باران
دوست دارم که بر این خاک ببارم باران
دوست دارم که دل از شهر و دیارم بکنم
بروم سر به بیابان بگذارم. باران!
سبز نه، زرد نه! هم زردم و سبزم گاهی
بس که در هم شده پاییز و بهارم باران!
داروک نیست خدا! قاصدکی بودی کاش!
کاش میشد به نگارم بنگارم: بارن
تو نمیآیی و پا بسته در اینجا شدهام
تو اگر باشی با خاک چه کارم؟ بارن
نفسی با من دلتنگ غمآلود بخوان
تا که یک عمر بر این خاک ببارم باران
خستهام، خسته از این قول و قرارم باران
که نمیآیی بر سنگ مزارم باران
نسل در نسل دلم در عطش دیدن توست
آه ای زمزمۀ ایل وتبارم. باران!
خستهام از خودم و هر چه که با من ماندهست
گله دارم، گله دارم، گله دارم باران!
علی داوودی
می آید
میآید از انتهای دنیا، از ماه
چشمان فرشتگان عاشق در راه
زیبایی رویش از پری افزون است
«لاحول ولاقوه الاّ بالله»
هادی خوانسار
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 134صفحه 9